و شده تعریف کنید
گفت کار بابات میوفته دادگاه بعد من بابام شغلش یجوریه دادگاه می ره میاد تعجب کردم گفتم امکان نداره بعد تصادف کردن چند وقتی رفتن دادگاه
بیست سالم بود و گفت تا ۳۶ سالگی ازدواج نمیکنی
الانم ۳۲ سالمه و ازدواج نکردم
ی پیرزن آشنا هست کف دستت رو میدید و خیلی چیزها رو می‌گفت ،باردار بودم به کسی هم نگفته بودم تا دستمو دید گفت بارداری گفتم نه گفت به من دروغ نگو بارداری بچه تم پسره هنوز اوایل بارداریم بود و بچم پسر شد
یه روز خیلییییییی قدیما یه ناشناس بهم زنگ زد گفت فلانی قدرت رو نمیدونه یه روز بهت ثابت میکنه حواست باشه! منم که دو سال بود میشناختمش پای تلفن گفتم باشه بلافاصله قطع کردم و هیچی ازش نپرسیدم چون گفتم مزاحمه و اصلا توجه نکردم به حرفش ، دو ماه بعداز اون حرف عینا حرفش بهم ثابت شد و من سالها تو فکر این بودم که اون شخص کی بود و چرا بهم زنگ زد و از کجا میدونست!!
بیست سال پیش به برادر شوهرم گفته بود:
پدرت تا هشتاد سالگی میمیره
پدر شوهرم الان هشتاد سال و شش ماه سن داره
یبار ۱۲ سالم بود فالگیره از کوچمون داشت رد میشد اصرار که بیا فالتو بگیرم گفتم نمیخام ولی گف تو بزرگ شی با فامیل ازدواج میکنی از اون موقع من تو فکرم افتاد تا ازدواج کنم همش تو کف ازدواج کردن بودم که کیه بلاخره چند مدتم رو پسر عمم هام کراش بودم فک میکردم با اونغ ازدواج میکنم چون پسر دیگه ای دورم نبود فامیل 🥴 تا اخرم با شوهرم ازدواج کردم که اشنا هس ولی فامیل نیس خاک بر سرش کنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز