الان دراز کشیدم دارم اشک میریزم به موقعی فک میکنم ک داشتم ازدواج میکردم و کاش میشد برگشت عقب
همش ۲۰سالم بود مامانم و داداشم خونمو کرده بودن توی شیشه ک تو ترشیدی باید ازدواج کنی و مامانم دائم با دخترای متاهل دیگران مقایسم میکرد من دانشجوی حقوق بودم الانم خیلی وقته درسم تموم شده و میخام آزمون وکالت بدم همسنهای من هنوز خیلیاشون مجردن و ازدواج نکردن اما من بخاطر فرار از خانواده سمی با پسر عموی بابام وارد رابطه شدم باشگاه میرفت ولی شنیده بودم قبلا سابقه اعتیاد داشته خودمو زدم ب خوش بینی و گفتم حتما تا اخرعمرش پاک میمونه و باهاش تا عروسی پیش رفتم خانواده هامون هردوشون خیلی اذیتمون کردن خانوادم بمن هیچ جهازی ندادن خانواده اونم کلا از اول انگار یتیم بود بخدا.اما من یه دختر باخلاق و بشدت خوش قیافه بودم الانم هستم اما دیگ رمق ندارم آرایشی بکنم حتی!!چون شوهرم معتاد شد بیکارشد بدبخت شدم و بابامم معتاد بود و زندگیم عیییین مادرم شده هیچ فررررقی نداره
شوهرم اخلاقش خوبه همیشه کنارم بوده و تکیه گاهه اما اعتیاد نابودش کرده و الان قول داده ک تمومش کنه و برام زندگی بسازه نمیدونم چقد میتونم بهش اعتماد کنم اما چاره ندارم ولی خداروشکر پافشاری کردم و بچه از اول نیاوردم چون دلم قرص نبوده و نیست....خودمم مشکل روحی زیادی دارم
شما جا من باشین چکار میکنین😞😞😞😞