چرا همه رو ب مامانش میگفت میومد خونه من باهاش دعوا میکردم زنگ میزد ب مامانش
مامانش هم میومد خونه با من دعوا میکرد میرفت
منم کم نمیاوردم یبارم بهش گفتم تو جر و بحث زن و شوهری دخالت نکن منم جوابشونو میدادم
بعدشم باهاشون قهر میکردم و سر سنگین میشدم شوهرمم تحمل قهر و کم محلیو نداشت طوری رفتار میکردم حتی غذا هم جلوش نمیزاشتم وقتی دیدم داره درست میشه و کم میره اونجا محبت کردم بهش و وابسته ی خودم کردمش