من خواب بودم بعد خیلی بد میخوابم یعنی تا دیر وقت خوابم نمی‌بره ساعت ۸ پدرشوهرم زنگ زد که میخوایم بیایم خونتون منم که صبح کسی زنگ بزنه میگرنم عود...🥲 هیچی دیگه کوه ظرف و دویدم به شستن یکم که شستم اومدن هیچی تو یخچال نبود منم استرسی دویدم مغازه خرید کردم اومدم
چای دوبار دم کردم.. تخم مرغ.. پنیر مربا هویج و البالو گردو زود حاضر کردم کلی هم معذرت خواهی کردم میوه خونه نبود آخه سرزده اومدن الانم رفتن🙂 دیگه همینا بود خونه بد نشد؟
چرا صبحونه اومدن مهمونی حالا
اصلا بدنبود
یک چی بگم امیدوار باش به خودت
دو روز پیش سفر بودیم رسیدم خونه خوابیدم از دیروز کلی لباس نشسته دارم ظرف نشسته دارم غذا درست نکردم از دیروزم بیمارستان پاتخت عروسمون بودم بستریه الانم حال ندارم تکون بخورم
فقط دعا دعا میکنم کسی مهمون نیاد
ماباید بپذیریم جایی مهمونی میریم امکان داره شرایطشون خاص باشه بیمارباشن شرایطشون جوری باشه پذیرای مهمان نباشن برای همین پیتمبر میفرمان جایی مهمانی میرین خبربدین
اخی عزیزم🥲 ان شاالله بهبود پیدا کنن
قربون همون پیامبر به خدا متأسفانه خانواده شوهرم عادت به خبر دادن ندارن یهو میگن پشت دریم .. استراحت کن سر فرصت انجام بده عزیزم
میدونی من چون تنهام و شوهرم نیست با آرامش کارامو انجام میدم بعد دیشب حال روحیم خوب نبود گذاشتم ظرفا بمونه پدرشوهرمم پرانرژی همش میگفت خوبه از خواب بیدارت کردیم منم تو دلم حرص میخوردم 😐
