جلسه اولی بود که بیرون میرفتیم هی میگفت من وضعم خوبه درامدم خوبه بعد دیدم یه شلوار رنگ و رو رفته با کفش هایی که شسته نشدن پوشیدن اومده بعد اینکه انقدر میگف وضعم خوبه انتظار داشتم برا شام ببره بیرون یا حداقل یه جای خوبی ببره دیدم از جلوی مجتمع خرید که پر از کافه و رستورانه گذشت منو برد یه جای ارزون بعد فکر کردم حداقل شام رو میخره دیدم اصلا نگفت غذا سفارش بده از همون اول هم میگفت بریم کافه منم دیدم تو منو فقط چای هست اون و سفارش دادم برا خودش هم قلیون سفارش داده داره جلوی من میکشه بعد برگشته میگه یه سال با هم حرف بزنیم بعد عقد کنیم بعد میگه عکست و میتونم بگیرم قیافت یادم میره والا برای همه خواستگار میاد برا منم اینجوریش میاد شانس ندارم ازدواج نکنم سنگین ترم
بهترین کار کردی این مشخص از اونا که یکم دیگه پیش میرفتی باهاش درخواست هاش شروع میشد و اعتراض میکردی میخواست بگه من که خواستگاری اومدم قرار ازدواج کنیم و...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تنها مشکلی که دارم، اینه که خیلی سریع، منو به خونوادش معرفی کرده...حتی همون موقع تو رستوران هم، یکی از آشناهای قدیمی شون و دید، منو به عنوان نامزدش معرفی کرد.
با اینکه بهش گفتم اصلا تصمیمی به ازدواج ندارم در حال حاضر.
میشه واسه شادی روح "مامانم" و "آبجیم" صلوات بفرستین❤❤.ممنونم❤❤ 🦋 مَن 🦋 هَمیشـہ وَ هَر لَحظـہ🤍 قَهرَمانِ 🤍 زِنـבگیمو تو آیینـہ میبینَم...♥️🦋🤍