2777
2789

❌️❌️لطفا کامل بخونید بعد جواب بدین❌️❌️




دایی من ۲ سال رفت یه شهر دیگه پیش یسری از فامیلای خانومش 

اونجا کار می‌کرد متأسفانه بعد از یه مدت کمردرد شدید گرفت و فهمیدیم بخاطر فشار زیاد کار بوده


۲ تا دختر داره که یکی ۱۷ و یکی ۱۴ سال و یه پسر ۱۰ ساله داره

داییم تو اون مدت که کمر درد داشت اومد خونه بابابزرگم و اونجا ازش مراقبت کردن تا خوب بشه و خرج خونه و بچه هاش هم با بابابزرگ و دایی کوچیکم که مجرده بود 

داییم دیگه نمیتونست کار سنگین انجام بده برای همین بابابزرگم یه ماشین براش خرید تا باهاش کار کنه 


داییم خوب شد و رفت پیش زن و بچش 

یه مدت بعد تصادف کرد و خداروشکر خودش سالم بود ولی ماشین نمیدونم درست ۱۸ تومن یا بیشتر خرج برداشت که اونم باز بابابزرگم کمک کرد 

یه مدت بعد دوباره تصادف کرد و ۳ تا از مهره های کمرش شکست عمل سختی داشت و خودش همونجا تو بیمارستان گفت برمیگردم شهر خودمون به همه گفت اول هم به مادر زنداییم که خاله داییمه بعدم به زنداییم گفت که زنداییم گفت من دلم نمیخواد بیام 


منظورم از دایی دومی همین داییمه که تصادف کرده ادامش گفتم دایی دومی بدونین منظورم کیه

❌️❌️❌️بقیشو سریع میزارم لطفا کامل بخونید بعد نظر بدین❌️❌️❌️


اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

داییم اصلا حال خوبی نداشت نمیتونست از پله بالا بره خونشون هم طبقه ۴ بود و آسانسور نداشت اومد خونه بابابزرگم تا خوب بشه 


دکتر گفته بود تا ۶ ماه نباید کار کنه و تا یک سال و نیم کار سنگین نباید انجام بده 


تو این مدت یعنی بین ۲۰ تا ۳۰ روزی که داییم خونه بابابزرگم بود کارشون شده بود اصرار از داییم که برگردیم نمیتونم کار کنم و گریه از طرف زنداییم که برگردیم خودمو میکشم 


داییم خودش شهرمون خونه داره 

طبقه بالای خونه بابابزرگم دو واحده یکی دایی بزرگه و یکی هم این یکی داییم 

بابابزرگم گاهی وقتا غر میزنه اما مادربزرگم هیچوقت چیزی نمیگه و ۳ تا خاله دارم که با مامانم اصلا اهل دخالت نیستن 

اینو همه میدونن

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

تو اون مدت داییم یه شب بخاطر کشیدن بخیه هاش رفت خونه خودش که گویا زنداییم اصلا محلش نداده و غذا بهش نداده بخوره و با بچه ها رفتن تو اتاق غذا خوردن و داییم تنها تو حال بوده 

داییم نمیتونسته خودش غذا بخوره اصلا نمیتونسته بشینه 


با کمربند مخصوص سر پا می‌شده 

کسایی که براشون پیش اومده میدونن چه شرایط سختیه 

داییم بخاطر مدرسه بچه ها موند تا آخر خرداد اسباب کشی کنه و بیاد 


تو اون مدت زنداییم بدون اطلاع داییم رفته املاکی و دنبال خونه همکف بوده تا داییم رو راضی کنه بره 

علاوه بر نگهداری از داییم که باید دو سه نفر بودن تا بتونن از رو تخت بلندش کنن خرج و مخارج خونه و بچه ها رو هم بابابزرگ و داییم میدادن 


خالم و بابام چندین بار با زنداییم حرف زدن که بیا خوب شد برمیگردین گوش نمیکرد

اینکه گفتم بابام باهاش حرف زده چون خود زنداییم زنگ زده بود بهش که داییم رو راضی کنه که نیان و بابام پسرعموی داییمه

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تو اون مدت زنداییم از بس گفته بود باباتون دوستون نداره و... که بچه ها اصلا با داییم حرف نمیزدن 

زنگ نمی‌زدن حال داییم رو بپرسن 

زنداییم اینقدر بهشون گفته بود زندگیمون اونجا بده و... که مغز بچه ها کلا شده بود ضد خونواده پدریشون 

اینو خود بچه کم کم گفتن که دلیل رفتار بدمون حرفای مامانمون بوده 


خلاصه دایی کوچیکم به خواست داییم با دایی بزرگم رفتن با زنداییم حرف بزنن که جمع کنن که برگردن 

دایی بزرگم گفت من اول به قصد دفاع از زنداداش رفتم ولی وقتی دیدم چجوری درمورد بابام حرف میزد و دختر بزرگ داییم هم پشتش بود میگفت نمیایم دیگه چیزی نگفته 


زنداییم گفته بچه هارو ببرین من میمونم همینجا 

دایی کوچیکمم گفته من همتونو میبرم

گفت بیام نمیمونم و...

گفت بیام خودمو میکشم گفت بیا برو خونه بابات اونجا خودتو بکش 



کل حرفارو میگم که نگین یه طرفه به قاضی میرم

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

خلاصه رفتن با داییم اسباب کشی کردن که زنداییم اصلا نه سلام کرده به دایی کوچیکم و نه چیزی 

بعد که وسایل رو آوردن شهرمون و مامان بزرگم شام درست کرده بود نرفت بخوره و اصلا نرفت سلام کنه بهشون 

شام بردن براش یه عروسی بود که فامیل مشترک داییم و زنداییم بوده بخاطر اینکه کل وسایل خونه رو از شب قبل زنداییم دست نزده بود بهشون و ریخت و پاش بودن و اینکه دعوا کرده بودن داییم گفت نرو عروسی زنداییم اعصابش خراب بود از اینکه نمیره عروسی


زندایی بزرگمم با اینکه میدونست نمیاد باز رفت گفت ما داریم میریم تو نمیای و اونجا زنداییم عصبی میشه و بعدش با داییم دعواش میشه 


من اون روز رفته بودم خونه بابابزرگم خودم اون موقع خونم یه شهر دیگه بود یه ماه بیشتره برگشتیم دوباره شهر خودمون شوهرم یه شهر دیگه سرکار و خودمم پیش خونواده شوهرمم 


اون روز موقع دعواشون من و پسر دایی بزرگه و دختر همین دایی دومی و داداشم تو حیاط بودیم در باز بود صداشون میومد پایین دخترداییم صدارو شنید رفت بالا

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

مام رفتیم تو خونه یه دفعه صدای جیغ اومد 


اینم بگم بابابزرگم سوپری داره و تو مغازه بود 

مامامانبزرگمم با مامانم و زندایی بزرگه و دایی کوچیکه رفته بودن عروسی کسی غیر از ما خونه نبود

وقتی صدای جیغ اومد منو پسرداییم اومدیم تو حیاط دوباره صدای جیغ اومد پسرداییم التماس میکرد برو نزار دعوا کنن خیلی ترسیده بودیم 

دویدیم بالا داییمو گرفتم نشوندم رو مبل دیدم زنداییم و دخترا نشستن رو مبل دارن گریه میکنن فهمیدم داییم زنداییمو زده 


اینقدر ترسیده بودم گریه میکردم گفتم آخه اینا چه کاریه میکنین صداتون میره بیرون یکی میشنوه زشته بخدا 

نشستم یکم گریه کردم بعد داییمو قسم دادم که دیگه دعوا نکنن و دست پسرداییمو گرفتم اومدیم بیرون 

همینکه از در اومدم تو تراس دیدم عروس های عموهای بابا و مامانم تو کوچه وایسادن 

برگشتم تو خونه گفتم دایی خاله اینا تو کوچن دعوا نکنین میفهمن و رفتیم پایین 


اینم بگم شهر کوچیکه و خونه بابابزرگم و داداشاش کنار هم هستن ۶ تان هر شیش تا کنار همن و خونه بچه هاشونم نزدیک خودشونه 

بابابزرگای منم با هم داداشن


یکم گذشت رفتم تو مغازه بابابزرگم که کنار خونشونه دیدم داییم اونجاست داره با گوشی حرف میزنه یواش پرسیدم زندایی کجاست گفت رفت خونه باباش 

خونشون تو یه کوچست 

گفتم بچه ها کجان گفت خونن 

منم رفتم پیش بچه دیدم مثل ابر بهار دارن گریه میکنن 

گفتم چیشده گفت دعوا کردن دعوا بالا گرفته داییم با یه چوب کوچیک چند بار زده رو دست و پای زنداییم و دختر داییمم گفته ما یتیمیم یکی هم زده رو دست اون 


و گفته برو خونه بابات 

خلاصه زنداییم رفته و زنگ زده به دایی کوچیکم که بابات بچه هامو میکشه 

آخه بابابزرگم بچه های خودشو نزده نوه هاشو بزنه

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

دایی کوچیکمم زنگ زده بود به داییم که چیشده گفت دعوا کردیم 

شبش داداش زنداییم پیام داده به دایی کوچیکم که دست فلانی رو میشکنم خواهرمو زده 

داییمم گفته تو دست بشکنی من دست و پا میشکنم مگه شهر هرته بزنی دستشو بشکنی با زنش دعواش شده نباید کتکش میزده اما زده حالا تو این وسط چیکاره ای بزنی دست بشکنی و... 


یکم لفظی دعوا کردن و اون گفته فردا میام فلانی رو دیدم دستشو میشکنم داییمم گفته جرعت دای بیا 


فرداش دایی دومی از قصد رفت تو کوچه نیومد😐


خلاصه اینکه یه چند روز از قهر زنداییم گذشته بود دهه اول محرم بود

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

دخترداییام با خواهرم و زنداییم رفته بودن هیئت دختر داییم گفت دیدم بابابزرگم با گوشی حرف میزنه عصبانی فحش داد و رفت اینام افتادن دنبالش 

بابابزرگش اومده با سنگ زده شیشه مغازه رو شکسته و فحش داده که بیاین بیرون 

بابابزرگم و دایی دومی اومدن بیرون دیدن این وایساده با یه سنگ گنده تو دستش میگه و فحش میده 

دعواشون شده و آخر زنگ زدن به پلیس 

اون گفته گوشیم زنگ خورده فلانی (دختر بزرگ داییم) بود گفت بابام کتکم زده بیا 


پلیس با دخترداییم حرف زده اونم گفته من به کسی زنگ نزدم هیئت بودم گوشیشم نشون داده و... 

خلاصه نزاشتن شکایت کنن و تموم شد

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

پسرداییم کلا به داییم وابسته بود و عین خیالش نبود که مامانش رفته میگفت اصلا نرین دنبالش 


دختر بزرگه داییمم کم کم خوب شد و فهمید مامانش میخواسته از داییم زده بشه 

دختر دومی داییم خیلی بهونه میگرفت و چند بار رفت پیش مامانش اما هر بار که میرفت نمیدونم چی بهش میگفتن که از این رو به اون رو میشد و با داییم دعوا میکرد 


دخترداییم گفت مامانم به بابام میگفت دست به چیزی نمیزنه کار نمیکنه کمک نمیده و... تا بابام غر بزنه منو دعوا کنه بعد میومد به من می‌گفت باباتون دوستون نداره به فکر شما نیست و...



چندبار یکی از آشناها رفت دنبالش گفت شوهرم باید بیاد چون شرط و شروط دارم نمیشه که من و... داییمم زیر بار نمیرفت که بره بیارتش 


اینم بگم شکایت کرده بودن که بخاطر کتک کاری دیه بگیرن وقتی فهمیدن ۲ تومن دیه بریدن براش گفتن بخاطر پول نبوده خواستم بگم دست بزن داره 


دخترداییم میگفت هرچی رفتیم اونجا دعوا میکردن 

زنداییم نزدیک ۲۰ ساله عروسی کرده و دفعه اول رفته خونه باباش

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

انگار خواسته بیاد اما خونوادش نذاشتن و هر بار کسی می‌رفته کلی حرف پشت سر خونواده بابابزرگم و داییم میزدن 


دختر دومی داییمم مدام میگفت به مامانم گفتم چرا اومدن دنبالت نیومدی گفت خودشون نیومدن دنبالم اگه میومدن میومدم 


اونی که میرفت از آشناها بود که با دو طرف فامیل بود 

خلاصه دایی بزرگم و خاله کوچیکم رفتن دنبالش که بازم کلی حرف زدن و گفتن هر کسی اومده گفتن فلانی اومد باید به حرف شوهرش باشه حرفشو گوش کنه 

یعنی نمیخواستن زنداییم حرف داییمو گوش بده میخواستن حرف حرف خودشون باشه

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

تو این ۵ ماه که رفته چند بار فرستادن دنبالش که نیومده 


خلاصه مثل اینکه چند وقت پیش داداش زنداییم یه استوری گذاشته و داییم رو بی رگ و ریشه جلوه داده 


خانوما ما از فامیلی هستیم که تا حالا یکی از دخترامون حرف پشت سرش نبوده 

یکی از ما بد نگفته 

همه مارو میشناسن میدونن چه فامیل سرشناسی هستیم 

از شهرای اطراف همه میشناسن 


اونوقت اونا چی؟؟

بابای زنداییم که با ۶۰ ۷۰ سال سن هنوز هرز میپره 

خواهرش که ازدواج اولش به جدایی ختم شد چون شوهرش گفت دختر نیست 

ازدواج دومشم که مدام در حال دعوان و خانوم دوس پسر داره اونم چندتا 

خواهر بزرگ زنداییمم خودش گفته بچه آخرش از یکی دیگست و یه مدت مدام در حال قهر و آشتی بود با شوهرش یبار بیشتر از ۶ ۷ ماه خونه باباش بود 


زنداداشاش و... هم که نگم براتون 

فقط مامانش خوب بوده 


کلا تو شهرمون کسی روشون حساب باز نمیکنه همه میدونن چجور آدمایی هستن 


داییمم بخاطر استوری داداش زنش خیلی عصبی شده یه روز داییم تو کوچه بوده با پسرش یهو داداش زنش اومده و قیافه گرفته 

داییمم گفته اینا چه گوهی بود خوردی استوری کردی دعواشون شده اون میخواسته داییمو بزنه داییم گفته نمیخوام بزنمت برو 

اون یه مشت زده تو سر داییم داییمم تا تونسته کتکش زده 

بعد از همسایه ها زنگ زدن پلیس اومد ولی هیچکدوم شکایت نکردن شبش هم رفتن زنداییمو آوردن😐😐

اگه دیدی جوابتو ندادم بدون نخواستم دیگه هم کلام بشم خودت شعور داشته باش برو... اگه نداری هم بمون هی بگو تا جان به جان آفرین تسلیم کنی  💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 من یه دهه هشتادی قوی ام💪💪 تلاش کردن اولین قانون منه😎😎 دانشجوی حقوقم، دوستی ندارم چون بودنشون باعث پس رفتم میشه، یدونه رفیق فاب دارم که اونم دانشجوی علوم‌ تربیتیه🥲 برای موفق بودنم دعا کنید گوگولیا😍😍

من دیگه حال ندارم بقیشو بخونم ولی مقصر شماهم بودین نمیخواستن بیان نمیموندن شماهم بهشون پول نمیدادید خرج و مخارجی نمیگرفتن مجبور بودن با روی خوش بیان پیش شوهرشون 

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز