ما عقدیم و چند نفر از اقوام همسر و من و پدر مادرم خونه شون بودیم
قومیت متفاوتی داریم
یکی از اقوامشون که نسبتش رو نمیشه گفت خاطره تعریف می کردن و یکهو از فارسی زبانشون رو عوض می کردن و بلند بلند هم می خندیدن
پدر همسر یکبار تذکر دادن به شوخی که همه . . . بلد نیستن در این جمع
این خانم میگفت آخ آخ هی از یادم میره هاا
و می خندید پنج دقیقه بعد باز شروع می کردن تا به آخر مجلس