یکی از آشناها گیر داده بود به برادرم که دختر برادرمو بیا بگیر
حتی مدر و مادرم رفته بودن خونه ی این خانم و زنگ زده بودن به دختر که پدر و مادرم ببیننش
و ی بارم برادرم دعوت بود خونشون اینقدر گیر بهش دادهدبودن بیچاره ناراحت شده بود شام نخورده زد بیرون
خلاصه اینقدر اصرار کردن که برادرمم گفت باشه روز جمعه میریم ببینمش
عکسشو دیده بود ولی گفت زیاد چهرش تو عکس مشخص نیست
خواهر همین دخترم زنگ زده بود به واسطه که وای از وقتی فهمیدم فلانی میخواد بیاد برا خواهرم اینقدر خوشحالم که نگو
از خود دخترم پرسیدن گفت فعلا نظری ندارم
خلاصه روز جمعه قرار شد برن برادرم دختر رو ببینه
دختر خانم میغام فرستاد که من قصد ازدواج ندارم
از خوشحالی برادرم که نگم
ولی خب وقتی یکی از دختر مطمئن نیست دلیل بر این همه اصرار رو من متوجه نمیشم واقعا