اوایل خیلی خوب بودیم مشکلات زیاد بود اما صمیمیتو داشتیم
شروع سال دوم ازدواج با جنگ دعواس من خودم تندم اون اروم بود الان اونم تند شده منم دیگه نمیکشم نمیدونم چیکار کنم خسته شدم ازش دیگه داره صمیمیتمون میره دلم نمیخواد سوارم بشه من همینجوریش با تمام مشکلات ازدواجمون کنار اومدن دلم به خودش خوش بود....خستم
همش حالم بغضه من ادمی بودم که داعم شوخیو خنده بودم لبخندم از صورتم خشکیده هر شبم گریس
خب تند نباش
زبون تلخ گند میزنه به همه چی
من خودم ادم با حجابیم ولی همش بهم گیر میده همش منو محدود میکنه میگه هر جا میری باید ازم اجازه بگیری من ازین کار خوشم نمیاد که بخوام تا سوپی سر کوچه رفتم بهش بگم یا خونه مادرم من خودم دختر با فهم شعوریم ولی یه کاری کرده دلم از همه چی بریده
به قول قدیمی ها یکی باید نیم من باشه. هر دوتاتون من کنید به صلح نمی رسین.
اخلاقتو درست کن،کند شو ،مگه مجبوری اخه عزیزم
الان باید بری پیش مشاور،مشاورم بری همینو بهت میگه
من تندم ینی چی؟مگه ازدواج الکیه ،چطور تو تندی اون باس تحمل کنه،اون تنده ،تو نمیخوای تحمل کنی؟
تاپیک فا ل حافظ منم بخونین،هرکی فا ل حافظ تضمینی خواست پیام بده ،واسه هرکی گرفتم درست از آب درومده😁🌹🌹🌹🌹
یه چیزی خواهرانه بهت بگم من قبلا فکر میکردم شعاره ولی الان خودم بهش رسیدم اگه همسرت آدم خوبیه و میدونی دوست داره یه جاهایی بهش مجال بده حرف حرف خودش باشه مردا دوست دارن قدرت داشته باشن تو مسائل سطحی بگو چشم اونوقت ببین چطور قوربونت میره یکم غرورتو بکش پایین بخدا زندگی ارزش نداره
البته اینا همش به شرطیه که زندگیتو دوست داشته باشی و همسرت آدم خوبی باشه
ببین گلم من ته تغاری و بچه کوچیک خانواده بودم خیلی وقتا هیچ کس حرف رو حرفم نمیوورد دوستمم همینطور من توزندگی مشترک فهمیدم همون طور که خودم غرور و شخصیت دارم شوهرمم آدمه گناه داره یه جاهایی باید به حرفش گوش بدم فکر کنم چشم بگم همونطور که اون میگه متاسفانه دوستم مثل شما بود همش تندی و تلخی میکرد بخدا که شوهرشم پسر خوبیه ولی الان شوهرش عقده ای شده یزید شده پسر احساساتی که لبش خندون بود الان زندگیشون شده لج و لج بازی
الانم دیر نیست یه مدت هرچی گفت بگو چشم ببین چطور به مرور درست میشه
اگه زندگیتو دوست داری برای نگه داشتنش تلاش کن
تلاش یک طرفه؟؟؟
من مادرشوهرم از من متنفره بابام عروسیمونو گرفت خونه اجاره کرد جهزیه خرید شوهرم دست خالی اومد جلو و من بخاطر خودش قبول کردم مادر شوهرم گفت باید دستات عین من پینه ببنده توی عروسیم دعوا راه انداخت من خستممم خستهههه تا کی خانواده من و من کوتاه بیام یه ادم فهم نداره شعور نداره درک نداره اینارو نمیبینه؟؟؟؟؟
