بچه ها من ۲۷سالمه سه ساله ازدواج کردم تو یه حیاط با مادرشوهرم هستم من بخاطر شرایط سختی که داشتم راضی به این ازدواج شدم گفتم ازدواج کنم از شرایط قبلم راحت بشم تا ازدواج کردم دیدم این شرایط واقعا بدتره بعد پدرو مادر فوت شدن نه حامی دارم نه پشت نه راه برگشتی نه شغل و حرفه ای بلدم به مقدار پس انداز دارم شاید بشه جدا بشم یه خونه باهاش اجاره کنم مشکل من هم شوهرمه هم خانوادش مادرشوهرم یه زن ۷۵ ساله هست به شدت سلطه داره رو زندگی ما به جز خودش دختراشم همین هستن یعنی هر روز به جای پیشرفت پسرفت میکنیم از دست این زن رسماً شوهرمو کرده جانشین شوهر نداشته اش اینا به کنار دخالت و تصمیم هم برای ما میگیره و من این وسط هیچ هستم از جیب شوهرم در چند بارهفته مهمونی میگیره همرو میریزه خونش دختر داماد عروس خواهراش برادراش هر کی فکر کنید بعد مهموناشم از خداشونه و در هفته چند بار بساط مفت خوری به پاست بعد نه حقوقی داره نه درامدی به جیب شوهر من یا وسیله خونه میخواد یا لباس میخواد از یه آدم جوون بدتره و توقعاتش بالاتره هم خودش هم دختراش دور شوهرم رو احاطه کردن چهره چی اونا بگن میگه چشم بعد به شدت خانوادش بی فرهنگ نه ادب و احترامی قاعلن برای عروس و کلفت و کنیز خودشون میدونن یعنی نمیتونم بعد سه سال هضمشون کنم شوهرم فقط پشت خانوادش به حرف اوناست و خواسته های اونا نه اصلا نمیتونه بگه و کلا من این وسط دارم عذاب میکشم هر چی باهاش حرف میزنم سیاست به کار میبرم میبرمش مشاوره انگار نه انگار نه خودش نه خانوادش زره ای تغییر نمیکنن موندم واقعا چیکار کنم