من چند نمونه اش میگم مثلاتو نوجوونی به یه بیماری روانی خندیدم خودم دچارش شدم کم بیش.
تو یه جمعی فهمیدم یه دختر عاشق پسر کوچکتر از خودش شده گفتم تو جمع آخه یجوریه آدم پسر کوچکتر از خودش دوست داشته باشه و اه و پیف کردم خودم عاشق پسر کوچکتر از خودم شدم.
یکی وقتی تو اوج درسخواندن بودم از اینکه یکی میخوابید مدام تو ذهنم سرزنش میکردم که این چرا اینجوریه خودم به سن اون به همین دچار شدم حتی بدتر.
یکی بخاطر پریودی اش مدام بیحال بود و اون روزها غیبت میکرد میگفتم وا آخه چرا غیبت میکنی خیلی حساسی منم پریود هام سخت شد.