بزرگترین رنج زندگی ام طرد شدن توسط عزیز ترین هام بود.. .
از خونه ی پدرم بیرون شدن
بی پولی باعث شد تلاشمو برای مسقل شدن زیاد کنم
تلاش کردم تلاش میکنم ولی نابودم شدم
دعا کنید سال به جیزی کا میخام برسم چون واقعا سختی کشیدم
حتی به پدر مادر خودتم اعتماد نکن
از هر کسی هرکاری برمیاد
هیچ درسی
اعتقاداتم ضعیف شد
افســـــــــــــــــــــــردگی و تنهایی
پسرم طیف. اتیسم و تاخیر گفتار داره
الان جمله میگه کامل حرف میزنه
ولی. وقتی بقبه. بهش. گیر میدن ایراد میگیرن اذیت میشم عذاب میکشم مثلا مبگن چرا اینجوری. حرف میزنه یا دیر حرف افتاده
پ.ن دیگه. حتی از سر خیرخواهی. راجع. بچه کسی. نظر ندادم
قبلا. به قصد خیر اگه میدیدم بچه ای مثلا. سرماهم خورده یا کولیک داره رفلاکس داره. سعی میکردم. مادر اون بچه رو. راهنمایی کنم
شاید من قصد خیر داشتم ولی اون مادر ناراحت میشده
الان کاری به هیچ مادری. ندارم
اینکه به هیشکی جز خودم اعتماد نکنم به همه رو ندم فقط در حد سلام و خداحافظ با کاری که شوهرم بهم کرد بهم درس بزرگی دادالان دیگه چند وقتیه پس انداز مخفی دارم و هدفم دارم و تصمیم گرفتم بیشتر به خودم اعتمادکنم
دارم طلاق میگیرم چهار ساله تو دادگاهام هیچ امیدی ندارم
من به بیماری ام اس مبتلا شدم در سن ۱۷ سالگی و این بیماری طی این سال ها شخصیتم رو تغییر داد و نگاهم رو نسبت به زندگی زیباتر کرد و سختی هایی که در طول درمان داشتم منو از زود رنجی و حساس بودن روی مسائل دنیا نجات داد و فرصت ارتباط عاشقانه رو با خدا پیدا کردم و فهمیدم ما چه گنج هایی داریم که ازشون غافل هستیم چه امامای مهربونی داریم که چقدر میتونیم بهشون توسل کنیم و نجات پیدا کنیم هم برای مسائل دنیا و هم آخرت 😍
