اره ببین خونه ی شوهرم بودم دراسایش بودم مثلا بچه میدفت مهددوزبانه و کلاس موسیقی از دوسالگی صبح میبردمش مهد ظهرمیاوردم میخوابید عصرمیبرم کلاس روزهای دیگه میبردم خانه بازی خودم میرفتم باشگاه یا میبردم پارک یا بازار باهم غدا درست میکردیم کیک و تنقلات و بستنی وهمه روخودم درست میکردم اتاق داشت باباشون خیلی دوسشون داشت اولی و بخصوص .. باهاشون بازی میکرد میخوابوندش اینم بیشتر دور و بر باباش میپلکید باهم میرفتن بیرون یه دوست شوهرم داشت کافه داره میرفتن باهم اونجا چندساعت
خودم واسه خودم بودم هرجی میخواستم میخریدم هرجا میخواستم میرفتم هرچی میخواستم میپختم شوهرمم گیر نبود ک محدودم کنه توهیجییییی این اواخر خیلنت میکرد چندین بار مچشو گرفتم تو یه همکاری باخلنوادش ورشکستش کردن افسردگی گرفت درگیری شدید پیداکردن انداختنش کمپ بی دلیل اومدعقده ای ترشد اعتیاد پیدلکرد ب الکل و ما اواره شدیم