منم با مادرم مشکل دارم
عقد برادرم بود رفته بودم
تاپبک اخرم هست جریانش
با ماشین مبخواستیم بریم بازار اسنپ گفتم به اونا بگیرن
برادرم زنگ زد به خانومش گفت دوست و دشمنمو شناختم
مادرمم گفت خواهرت ادم نیست ولش کن منتشو نکش
الان حدودا ۱ ماهه عقد کردن
به زنداداشم پیام میدم احوولپرسی میکنم
جوابمو نمیده
باورتون میشه هنوز یک روز زیر یه سقف باهم یه چای نخوردیم که بگم خواهرشوهربازی دراوردم
الانم اومدم خونه خودم که شهرستانه
مادرم زنگمیزنه
من میگم یادم نمیره باهام چیکار کردین حرمت منو نگه نداشتین پیش عروس
گریم میگیره قطع میکنم
بعدش کلی گریه میکنم
نمیدونم دلم به حال خودم بسوزه یا به اینکه مادر احترامش واجبه وقتی قط میکنم از گریه بعدش عذاب وجدان میگیرم