عزیزم من خودم برادر عزیزم رو وقتی ۱۸ سالش بود از دست دادم و زندگیم تا حد زیادی متوقف شد و چند سال کارم گریه و زاری بود
و نتونستم تصمیمای درستی توی اون مقطع بگیرم و الان میگم کاش ی جوری خودم رو نجات داده بودم و ب خودم کمک کرده بودم...
نه اینکه صرفا شما ب این خواستگار بخواهید جواب مثبت بدین
اما سعی کنید هر طور شده این مرحله سوگ رو پشت سر بزارین و ب زندگی عادی کم کم برگردیم....از خدا برای دلتون صبر و شادی میخام دوست عزیز
دیگه شیون و زاری رو تموم کن
به خودت بیا
خودت عاشق بودی
پس این خواستگار رو کامل می تونی درکش کنی
چه قدر دوستت داره که با این شرایط دوباره اومده
خواستگاری
ان شاءالله این قدر غرق در عشق این پسر میشی
که گذشته برات کم رنگ میشه
ناشکری نکن
خیلی زندگی ها رو دیدم که با ناشکری نابود شده
سپاسگزار خدا باش
و راضی به مصلحت خدا
به نظرم به خواستگارت
جواب مثبت بده
👌اکثر ما آدم ها همین هستیم
همه‌چیز می‌دونیم برای همه مادر برای خودمون زن بابا
گاهی علاج درد خود اون مسبب درد هست باید همون که تو رو تو این وضعیت قرار داده باشه که آدم درمان بشه
گاهی هم یکجا باید از نشدن ها دست کشید
تا بگذره
بهترین کار میدونی چیه
اینه که با پسره صحبت کنی، کسی باخبر نشه... بگو شرایط روحی خوبی ندارم اگر مشکلی نداره یه مدت رفت و آمد کنین، بعد جواب مثبت یا منفی را بدی... ببین میتونی بیشتر بشناسی؟ میتونی بهش دل ببندی؟ ببین اخلاقشم مثل شرایطش خوبه؟
چون با وجود اینکه ردش کردی و با شخص دیگه ای بودی و اشکهایت را دیده، بازم دوست داره و شرایطش خوبه... پس شاید اون توی تقدیر تو بوده... شاید فقط اونه که میتونه تو را از این حال بیرون بکشه
شاید این آخرین کاریه که نامزدت داره واسه تو میکنه، فرستادن یه آدم خوب تو زندگیت
سعی کن فرصت‌ها را از دست ندی... آدمها یک بار زندگی میکنن، زمان قابل برگشت نیست، پس بهتره واسه آیندمون درست تصمیم بگیریم
همونی که منوتواین وضع قرارداده زیرخاکه اگه بودکه اینجوری نبودم همیشه میگم خدایا کاش بودبذار نون شب نداشتم بذاربود فقط اسم یتیم رو بچم نبود دیروز خونه پدرم بود همه خاهرام جمع بودن شوهراشون بچه هاشون رو بغل میکرد بچم فقط نگاع میکرد اون دقیقه فقط قلبم تودهنم بود نمیتونستم کاری کنم فقط یه بغض بزرگ توگلوم بود متاسفانه من خیلی ضعیف هستم!
اخه مشکل خودمم همش چهره نامزدمم جلو چشممه مطمعنم پسره رو ببینم ناخوداگاه به گریه میشم اونم گناه داره حقش زندگیه خوب هست نه منِ افسرده اون به یکی از فامیلام گفته من خیلی دوستش دارم و این اتفاق خیلی بد براش افتاده ولی شاید خدا خواسته به من شانس بده از این حرفش بیشتر بدم اومده یعنی خدا نامزد منو برده که به اون شانس بده
قربونت برم چقدر حس و حالتو درک میکنم یک فشاری روی قلب آدم هست که هر لحظه احساس فرو پاشی می‌کنی ولی تمام نمیشه نه خوب میشی نه تمام میشی همشو میفهمم
خدا به دلت آرامش بده عزیزم
بخاطر بچت هم که شده خودتو جمع کن حتماً برو مشاوره
من یک جنازه بودم که میرفتم مشاوره خیلی بهم کمک شد
وگرنه که خدا داند بچه من تو دست کی داشت عذاب میکشید منم زیر خروارها خاک بودم
خیلی سخته تامهمونی تموم شد دیگه قلبی برام نموند فقط دعامیکردم زودترتموم شه تابرگردم خونه خودم اصلن نمیتونم اینجورجاهاروتحمل کنم ن اینکه حسودی باشه فقط میگم خدایاچرا من اخه چرا همه جمع بودن فقط جای همسرم خالی بود چرا باید همه بچه هاشون روبغل کنن سهم بچه من فقط نگاه پرحسرت باشه و هزارتاچرای دیگه!
