استاتر جان تجربهی زندگی گذشتهت که تصمیم گرفتی تمومش کنی بخاطر دروغ گویی بوده! و همسر دومت هم بهت دروغ گفته و این باعث شده الان حسابی به هم ریخته باشی! تاحالا باهاش صحبت کردی؟ بهش گفتی هرچی که هست راستش و بگو! گفتی من راست وحشتناکترین موضوع اذیتم نمیکنه ولی دروغ شیرین همون موضوع منو تا قکر جدایی میبره!
بهش بگو که از جدایی دوباره نمیترسی( که فکر نکنه از ترس آبروت کوتاه میایی) و اگه ادامهدار بشه حتما فکر دیگه ای میکنی.
بهش بگو تو فقط یه دروغ نگفتی اول که گفتی غیر حضوری گرفتم بعد گفتی پیرزنه بعد گفتی پسرش الانم که میگی همکارم! حالا زشتی و پلیدی خود موضوع دعا گرفتن از این شارلاتانها هم یکطرف که نه تنها تاثیری نداشت بلکه باعث شد الان من تا فکر جدایی پیش برم.
بگو تو مردی الان پدر دو پسری همسر یک زنی و مسئول یک زندگی هستی چرا شبیه پیرزنای هفتادساله رفتار کردی
(تو این زمینه تحقیرش کن تا بفهمه چقدر کارش بچهگانه بوده)