خیلی باهم خوب بودیم تا اینکه من یه رازی داشتم موقعی که ناراحت بود از دستم جلو مادر و خواهرم لو داد .بعد اون موضوع گل و شیرینی و کادو گرفت به پام افتاد ،باهاش حرف میزنم ولی مثل قبل بهش محبت ندارم می‌فهمه .اونم فقط خرج میکنه که من عصبی تر نشم تو چشاش که نگاه میکنم ازش بدم میاد به چشم آدمی که خیانت کرده بهش نگاه میکنم .حتی حاضرم ازش جدا بشم ولی چون مریض هستم فعلن شرایط ندارم .نگاهش بهش تنفر انگیز شده .حس میکنم دیگ نمیشه به این آدم اعتماد کرد یا میگم دو روز دیگ بچه بیارم تکلیف چی میشه همش میگه این همه خوبی دارم یه بدی کردم ببخش ولی من مشکلم اینه اعتمادم بهش رفته .نمیدونم چیکار کنم
زمان شاید درست کنه همه چیزو
رازت چی بود که انقد ناراحت شدی؟
واقعا نمیشه ببخشیش؟
به نظرم تا نگفته به درک کوتاه بیا
پس دهن لقه
می خواسته خودشو بکشه بالا راز تو رو فاش کرده
چه قدر بد
۱۴ سالته؟
نظرت درمورد رفتن به یه مشاور خوب چیه؟
بیخیال بابا
اون که اشتباه کرده
ولی سعی کن تا جاییکه ممکنه کنار بیای
اگر باز تکرار شد اونوقت یه فکری بکن
دلت شکسته😞
خوب تنبیهش کردی. بیخیال دیگه
هرکسی اشتباه میکنه مهم اینه پشیمون بشه
بیخیال زندگی و چرا انقد جدی میگیری . حالا یه غلطی کرد هر ادمی رفتار اشتباه بالاخره داره . دیگه بازگویی راز فشارش در حد خیانت نیست
راجب راز خیلی کنجکاو شدم
کوتاه بیا
عزیزم حواست هست داری زندگیتو دستی دستی از بین میبری
بعدش ک این کینه ای که داری کمرنگ شد اونموقس ک میبینی همسرتم دلسرد شده
بنظرم تا همینجا باید حساب کار دستش اومده باشه شما هم یه اتمام حجت کن که دیگه اختیار زبونشو از دست نده و بگو که بخشیدیش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
58 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز