توی خلوت خودم ببینیدم انگار هزار ساله افسردگی گرفتم
اما توی جمع
به خصوص جمع یکی از دوستای خوش خندم انگار از تیمارستان فرار کردم به زن غریبه تو خیابون نکاه کردم یه بار ذهنم رفت سمت یه چیز خنده دار زدم بلند وسط خیابون زیر خنده زنه یجوری نگام میکرد انگار دیوونم
ولی شخصیت اصلیم همون ناراحتست
خودم فکر میکنم اصلا ثبات شخصیت ندارم 😂