خونه مادرشوهرم مهمون اومده طبقه بالامونن‌ خونشون

من خودم بعد جدا شدن بچه دار شدم ولی خواهرشوهرمو میبینم مدام ب بهانه بچهاش میکشوننش خونه خودشون چمیدونم هروز زنگ میزنن دلتنگیم بیارشون پایین یهو زنک میزنن بچها موندن ناهار توام بیا یسره در حال رفت امده تازه تو تربیت بچهام دخالت میکنن شدیدا حق نداره بچه خودشو دعوا کنه یهفته امدن خونه ما مهمونی گردش روزی ۱۰۰ بار زنگ میزدن نمیایین الکی مثلا ب بهانه بچها 

باز تو خوردو خوراکت جداس منو نمیزاشتن ی لیوان اب تو‌خونم بخورم هی میگفتن دونفر ادم ما دونفر شما بیایین پایین درست کن بخوریم  بعد همین شامو ناهار باعث شد ظرف شستنو جمه کردنم. افتاد گردن من  هروز از دیروز بدتر ی مهمون نمیتونست بیاد خونم مادرشوهرم میومد تا لحظه اخر پیش ما بابا خب شاید راحت نیست پیش تو 

یه خونه البته طبقه بالاییم ولی خورد و خوراکمون با همه