بچها من چون هوا سرد شده یه پتوی سنگین میندازم روی خودم بعد صبح توی تخت که بودم رفتم زیر پتو نفسمو حبس کردم ببینم چند دقیقه دووم میارم بعد نزدیکای خفه شدن شروع کردم تند تند نفس کشیدن
بعد بابام صدام زد گفت بیا با یه حالت مشکوکی گفت چیکار میکردی؟گفتم خواب بودم گفت صدای نفس هاتو میشنیدم بعد خیلی هم اصرار کرد که خونه نمون همراه ما بیا خونه مادربزرگ
که من گفتم نه چند باری هم اصرار کرد
بعد همش حس میکنم فکر بدی راجبم کرده تو رو خدا بیاید بنظرتون چرا اینطوری رفتار کرد