ذره ای بویی از ادمیت و انسانیت و رفتار درست نبردن
با این حال مجبورم هفته ای یکبار برم بشینم سر سفرشون و برای دو سه ساعتی تحملشون کنم
خیلی سعی کردم نرم اما نمیشه اینجوری زندگی خودم از هم میپاشه چون همسرم ب شدت گارد میگیره
حدودا پنج روز پیش مادرشوهرم رو دیدم بچم به شدت مریض بود و دید که مریض
گفتم بعدظهر میخوام ببرمش دکتر با این حال تو این پنج روز یه زنگ نزد بورسه بچه رو بردی دکتر بهتر شد یا نه
واقعا همچین کاری برای یک مادربزرگ یه کار ساده و پیش پا افتاده ست
اما متاسفانه برای کوچکترین کارها شعورش رو ندارن
نه خودش نه دختراش
من حاضرم خونه خودم نون پنیر بخورم اما سرسفره این آدم نشینم
ما خودمون هم عروس داریم خیلی به عروس و بچه اش محبت میکنیم و احترام میگذاریم
نمیدونم چرا گیر این خونواده افتادم
اینکه گفتم یه مثال بود کل زندگیم پر از این مقالات
واقعیت دیگه خسته شدم تازه میفهمم چقدر خونواده مهم برای تصمیم گیری تو ازدواج ....
حالا با اینکه اون تواین پنج روز یه زنگ نزده حال بچه منو لپرسه من مجبورم امشب شام برم خونش چرا چون از اول اوزوتجم همیشه جمعه ها شام اونجام انکار یه قانون....