دیگه واقعا خسته شدم نمیدونم چیکارکنم
همه جمعه ها ناهار میرم خونشون شوهرم سالی یبار میاد خونه مادر من
بیشتر تنها میرم هیچ وقت بزور نمیبرمش یا اگ نیاد قهر نمیکنم
حالا اگ یبار من نرم اینجا قیامت میشه برای ناهار مادرشوهرم زنگ زد گفتم باشه میایم بعد گفت هوا خوبه بریم بیرون
(به هر دلیلی اگ اونا به ما بگن بریم بیرون من نرم حالا پریود باشم حوصله نداشتم شوهرم دادو بیداد میکنه صداش تا ۲تا خونه اونورترم میره)هروقت گفتن من باید برم نرم داستان میشه