اصلا اون موقع که سقط کردم نمیدونستم داشتم چیکار میکردم از اون جایی که توی همون روزها دخترم منو به مرز جنون برده بود با گریه هاش یهو قرص سفارش دادم و خوردم بعد اینکه خوردم خیلی پشیمون شدم ولی دیگه دیر شده .
از وقتی جنین سقط شده رو دیدم وحشت کردم من از این اتفاق خیلی میترسیدم به سرم اومد هنوز که هنوزه نمیتونم بپذیرم من همچین چیزی رو تجربه کردم همش انکارش میکنم حس یه قاتل و جنایتکار رو دارم پیش روانشناس هم رفتم ولی حالم داغونه حمله های عصبی شدید دارم از خواب مدام میپرم.
همسرم همش میگه یه لقاح بوده یه نطفه بوده مگه بچه بزرگی بوده ولی من نمیتونم تحمل کنم با دست خودم گند زدم به زندگیم گند زدم به ارامشم😭😭😭😭
جنین اندازه یه لوبیا بود و حالت ابکی داشت وقتی گذاشتمش روی دستمال اب شده بود ولی دست و پاهاش معلوم بودن خدایا من چیکار کردم دیگه حالم خوب نمیشه دیگه امید ندارم به هیچی 😭😭😭😭😭