کامل مکمل بودیم اون متولد ۶۶ بود من متولد ۸۰ بودم
اون ب پدرش مشکل داشت
منم با خانوادم مشکل داشتم هر دوتامون ی جورایی تو زندگی تحقیر شده بودیم
تو من اینجوری شده بود ک دوست داشتم یکی حمایتم کنه ولی توی اون تبدیل شده بود ک از یکی حمایت کنه
یعنی کاملا مکمل بودیم ولی تو دلمون ی چیز بود
بعد هر دوتامون همیشه امیدمون ب خدا بود
ولی رابطمون سمی شده بود من حیلی دیگ نیاز ب حامی داشتم یعنی ی طورایی همه تصمیمات رو اون میگرفت
از طرف دیگ اون چون تووحودش خیلی ضعیف بود توانایی این رو نداشت ک قوی باشه نیتونست باشه خیلی بدبخت بود میترسید ولش کنم
تا ماه ها ما دعوا میکردیم ک کی ، اون یکی رو زودتر ول کنه میخواستیم هیچ کدوممون آخری نباشه ک رها میشه نباشه
اخرش یک شب دیگ رسما گفت دوستت ندارم و تمام شد چهار سال گذشته
من داشتم تو ایسنتا میچرخیدم یکهو پیش رو زدم دیدم نوشته به خدا اطمینان میکنم
بعد پروفایل خودمم نگاه کردم دیدم نوشته ام خدایا قطع نمیشود از تو هرگز ...امیدم
احساس کردم هنوزم شبیه همیم و درست نشدیم
احساس میکنم خدا الکی تو زندگیم نیاوردش
ی جورایی خیلی شبیه هم بودیم