پارسال عاشق شدم عاشق پسر همسایمون زیبا ترین پسر دنیا بود یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید عکسشو به هر کی نشون میدم میگن آدمه یا عروسک بدون اغراق چشاش به شدت بزرگ مژه های پر چشاش سبز بینی عروسکی لباس غنچه پر صورتی ابروی پر هشتی خیلی خوشگل صورت معصوم گرد بعد همه ی اینا طوری بهم میان که اصلا دلتو نمیزنه اون پسر الان زن گرفته من فهمیدم قبلا ازمن خواستگاری کرده خانوادم بدون حرف زدن به من گفتن نه چه قدر من دعا کردم بهش برسم حسرتش رو دلم سنگینی می کنه
میخوام هیچوقت ازدواج نکنم آخه من هیشکی جز این به چشمم نمیاد بی اغراق اصلا بهترینها در مقابل این انگشت کوچیکشم نمیشم من چه جور ازدواج کنم واقعا دائما در حال مقایسه این پسر خواهم بود
دقت کردم وقتی یه ذره از یکی خوشم بیاد شبیه اینه که باز در مقابلش هیچی نیستن
خوش به حال زنش سهم من ازش فقط حسرت بود
به نظر شما حکمت چیه وقتی مال نبود چرا این جور قشنگ بود که اینقدر منو روانی کنه تاپیکامو ببینین 5ماهه جز اون حرفی نزدم