مدتی نبودم
یعنی چند روز فقط
اولش زیارت عاشورا خوندم دیدم خیلی حال میده و اروم میشم
همه چی خوب بود تا رفتم حرم
عالم و ادم میرن حالشون خوب میشه من هر وقت میرم رو به موت برمیگردم
تا توی حرمم خوبم
همین که میام بیرون و میبینم حاجت نگرفتم انگار غم عالم به دلم میریزه
بماند که کل مسیر رو همیشه با هق هق و گریه میام شبو تا فردا ظهرش بیهوشم
خستم دیگه
زیارت عاشورا هم با بی میلی میخونم
دلم میخواد حالم خوب بشه
گفتم با خودم دیگه نمیرم حرم من زورشو ندارم بعد بیرون اومدن اون همه درد بکشم
مگه نمیگن مشکلی باشه دستمون رو میگیرن؟
من چیکار کنم الان
نه غمشو از دلم برمیداره
نه حاجتم رو میده
اخه کاش من بمیرم به والله قسم خستم دیگه
هیچ اغراقی نمیکنم
نمیدونم دیگه حال زندگی ندارم
میگم بشینم نقشه بکشم از عالم و ادم انتقام بگیرم بی توجه به اینکه گفتن شیعه ما نه کینه از کسی به دلشه نه برای بقیه نقشه میکشه
چون اونا بی توجه بودن به اینکه شیعشون داره کباب میشه اینجا
یا هم یه مشت قرص بخورم بی توجه به اینکه قراره چی برام پیش بیاد بعدش
نه مرگم رو میرسونه نه دستی میگیره نه غمم رو کم میکنه نه طاقم رو زیاد
گناه من چیه با عالم و ادم رو بودم اینجوری منو زدن زمین
دارم میترکم چرا تموم نمیشه تا کجا ادامه داره