داستان زندگیم رو براتون می نویسم
من دو ماه هست که با این موضوع شکایت درگیرم
هدفم هم فقط همین بود که همه بدونن شاکی ام
از کسی که کودکی مو ازم گرفت نوجوانی مو ازم گرفت تمام دل خوشی های کل زندگی مو ازم گرفت هیچ وقت نتونستم مثل آدم زندگی کنم
همش ترس همش دلهره همش نا امیدی 🥲🥲
خیلیهاتون با من همراه بودین از دو ماه قبل راجب تاپیکهام
از قبل نوشتم و یکی یکی براتون کپی پست می کنم 🧡
اولین کپی پست رو اینجا میزارم
...
من از همون بچگی از وقتی یادم میاد یه پدر بشدت بی رحم و کتک زن داشتم که همیشه فوش می داد تحقیر می کرد
طوری که جلوی جمع هم مراعات نمی کرد و به این کارش هم افتخار می کرد
پدرم بارها منو کتک زده فوش داده بی رحمی کرده با من
ولی نکته اینجاست که هیچ وقت حتی یکبار ابراز پشیمونی نکرده حتی یبار یادم نمیاد منو کودکیم هم بوسیده باشه
محبت کرده باشه
و همیشه دستور می داد جوراب بشور چای بزار جارو بزن فلان جا رو تمیز کن لباس بیار ببر
همه چی همه کار خونه رو می گشت می پایید و با یه لحن خیلی بد می گفت که انجامش بدم
به حرف مادر و پدر و برادرو خواهر هیچ کس نمونده بود حتی همسایه و معلم منو میزد
منو می برد کار تو مزرعه اش براش کار کنم زمین داشت در آمدش خوب بود ولی بازم منو می برد اونجا و اونجام باز همون روال توهین و تحقیر و فوش و کار هم یه طرف
نذاشت ادامه تحصیل بدم و من سوم راهنمایی بزور ترک تحصیل کردم چقدر گریه کردم
زجه زدم خودم بعد ۳ ۴ ماه نا امیدی که دیگه باز منو مدرسه نمیزاره برم رفتم کتاب و لباس های مدرسه رو سوزوندم و نشستم کلی نگاشون کردم گریه کردم
آرزوهام جلو چشمم پر پر شدن سوختن جزغاله شدن
هیچ وقت بهم پول تو جیبی نمی داد مثل پسرا ازم کار سخت می کشید قند و روغن ۵۰ کیلویی می داد من ببرم بالا و پایین کنم
هیچ وقت نذاشت یه آب خوش از گلوم پایین بره دیگه همه می دونستن که این چجور پدریه منو با اون تهدید می کردن حتی در سن بزرگ سالی
برام گوشی نمی خرید تنها آرزوم این بود گوشی بخرم باهاش ژست و عکس بگیرم شده بود یکی از بزرگترین حسرت هام
نخرید
پول داشت
همونقدر هم ظالم البته خیلی بیشتر ظالم بود دیگه پولاش در این حد نبود 😅
تا اینجاش بخونید تا مشکل اصلی رو بگم
دیگه گفتم قشنگ آشنا بشید هر چند تا وقتی از نزدیک نبینید نمی تونید قشنگ متصور بشید چجور آدمی بود
تا سن ۱۸ سالگیم این روال ادامه داشت
...