بچه ها شوهرم هر پنجشنبه جمعه میره شهرستان که با خونه خودمون یه ساعت راهه؛ منم میرم
بعد اونجا خونه باباش اینا کندوی زنبور داره چندتایی دارع
تو حیاط بابای من شریکی با بابام گوساله داره
بعد میرع که به اونا برسه یجورایی شغل دومشه
بعد تو این دو سال که من عروسی کردم
هیچ وقت مادر شوهرم زنگ نزده دعوت کنه مثلاً بگه کجایی ناهار بیا اینجا به شوهرم حتی زنگ بزنه هیچوقت این کارو نکرده
اما مامان خودم همیشه زنگ میزنه میگه کجایین
یا دارم ناهار میزارم بیایید
و ...
ولی مادر شوهرم یه دفع هم زنگ نزده همیشه خودمون میریم ؛ بعدش هم که خودمون میریم بعضی وقتها استقبالش خوبه بیشتر وقتا اخم تخم میکنه بی حوصله بازی در میاره میره اتاق با غذای اماده سفارش میده میاد و...
هیچوقت زنگ نمیزنه
خواهر منم تقریباً تند تند میان شهرستان الان خونه مامانم بودن دیشب مادر شوهرش زنگ زد گفت ناهار بیایید تپ صبحانه میخوردیم هم پدر شوهرش زنگ زد
خوشبحالشون واقعاً