هم گریه کردم هم جلو خودش نفرینش کردم از ته دل با چشمای اشکی و دل شکسته
گفتم الهی بحق آبروی حضرت فاطمه خیر نبینی حضرت فاطمه جوابتو بده بزنه بند کمرت
جلو بابام و داداشم و اجیم تهمت هرزگی داره بهم میزنه میگه اره میخوای امروز بری ..ص بدی نمیخوای بیایی
حالا چرا؟
چون گفتم من باهاتون بیرون نمیام درس دارم هیچی نخوندم هفته قبلم بزور منو بردین سه تا امتحانم رو خراب کردم لباسامم همشون کثیف هیچکدومشونم نشستم
شب هم دیروقت میایین هیچکاری نمیتونم کنم
هیچوقت نمیبخشمش هیچوقت
الهی که خار و ذلیل شدنش رو ببینم خداکنه که با زجر بمیره