یکسال گذشته از خیانتش اینش سخته ک جلو چشمام با همدیگه میگفتن میخندیدن صمیمیت بیش از اندازه داشتن شوهرمو کشوندم کنار گریه کردم تو حمع گفتم نکن منو پس زد
ایناش سخته اگه غریبه بود یادم نمیموند
الان از خواب پریدم بخاطر غصه های همونموقع
طلاق نگیرم سخته بگیرم بدتره اخه پولی هم نداره ک بخوام ازش بگیرم و به کاری بزنم مستقل شم بعد جداشم حقوقش زیره ۱۰ تومنه
از اونورم خانوادم راهم نمیدن
به فکر این بودم برم پانسیونی جایی زندگی کنم تنها زایمانم کم مونده باید تصمیم بگیرم چون بچرو ببینم تا اخر عمر چهرش یادم میمونه