3 ماهه که مامانم به رحمت خدا رفته😞
من یه شهر دیگه ازدواج کردم و یه اخلاقی دارم که زیاد اهل زنگ زدن نیستم ممثلا وقتی شوهرم سرکاره اصلا بهش زنگ نمیزنم مگه اینکه کار واجبی داشته باشم اونم در حد چند ثانیه حرف میزنیم و قطع میکنم ،یا مثلا به مادرشوهرم اصلاااا زنگ نمیزنم هر چند روز یبار میبینمش ،بعد به مامانمم 3،4 روز یبار زنگ میزدم ،این مابین بعصی وقتام خودش زنگ میزد ،حالا چند وقت پیش با خواهرم داشتیم تلفنی حرف میزدیم حرف افتاد گفت تو دیر به دیر به مامان زنگ میزدی سرد بودی مامان همیشه اینو میگفت ،اون لحظه انگار آب سرد ریختن روم یه لحظه یخ شدم 😞خیلیییی دلم گرفت به خواهرم گفتم شما که منو میشناسین من کلا همینم این معنیش این نیست که شما یا مامان و دوست نداشتم 😢
از اونروز خیبلی دارم عذاب میکشم 😭
از طرفی هم شوهرم با داداشام دعواش شده و منو نمیبره خونه بابام ،خودمم یه بچه کوچیک دارم و دو ساعت راهه نمیتونم با اتوبوس برم ،خیلی دلم میخواد برم سرخاک مامانم دلم براش خیلی تنگ شده 😭
بخاطر همین نرفتنم و همین دیر زنگ زدنام احساس مسکنم خواهرام و برادرام از من بدشون میاد😢🥺