من از شوهرم جدا شدم
این اتفاق مال دو سال پیشه
یه بار متوجه شدم که باردارم
و اونموقع تازه ازدواج کرده بودیم
بچه نمیخواستم
و سقطش کردم
وقتی رفتم خونه فهمید
ینی شب ک از سر کار اومد گفت چرا بیحال
چرا رنگت پریده
و ب ذهنش صد سال خطور نمیکرد چنین چیزی شده ولی خودم لو دادم و یدفه گریه افتادم که بچمو کشتم
اینو ک گفتم برق از سرش پرید و محکم خوابوند توی گوشم
و بعد دستشو گذاشت دور گردنم و گفت تو چه غلطی کردی
اون روز کتک ازش خوردم
ولی وسطای کتک خوردن از حال رفتم
و بعد بیمارستان بودم
بخاطر خونریزی شدید ناشی از سقطم بستری شده بودم
بعد دیدم توی بیمارستان خیلی نگرانمه حتی اتاقم خصوصی بود و خودش همراهم شد
من بابت این کتک هیچوقت ازش ناراحت نشدم