2777
2789
عنوان

بیایید از سختی هام بگم امیدوار بشید به زندگی

| مشاهده متن کامل بحث + 447 بازدید | 36 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2805
آخه چطور میشه یک مرد با اون اخلاق و تربیت و بزرگ شد تو اون خانواده و اون همه سال سکوت و زجر دادن یکد ...

از وقتی خونمونو جدا کردیم آدم شد، شمام اگه قصد توهین یا تهمت داری لطفا از تایپیک برید بیرون. 

درخواست دوستی نده ممنون❤

زندگی من از سیندرلا اوضاعش وخیم تر بود، اگه باور نمیکنید نکنید دوستان چون. شما همیشه خوشبخت بودید و مث من بدبختی رو تجربه نکردین ممکنم هست فک کنید همچین چیزایی فقط تو رمان هاس

درخواست دوستی نده ممنون❤

خونه جدا داشتیم منم نگفتم خرید برام منظورم اینه دیگه خونه خودمون زندگی کردیم.

واقعا خیلی سختی کشیدی خیلی

واقعا ادم قوی ای هستی که تونستی تحمل کنی این چیزارو

من جای ت بودم چندنفرو این وسط میکشتم اگ میدیدم اینجوری حقم داره خورده میشه

خداروشکر که خدا جواب صبرتو داد و زندگیتو خوب کرد❤

شوهرت اون موقع همیشه بد بود؟اصلا علت بد بودن خواهرشوهر و مادرشوهرت چی بود؟

.‌‌‌‌عالم همه در محضر خداوند است
واقعا خیلی سختی کشیدی خیلیواقعا ادم قوی ای هستی که تونستی تحمل کنی این چیزارومن جای ت بودم چندنفرو ا ...

شوهرم اون موقع فقط۱۸ سالش بود خیلی عقل خامی داشت، شوهرم دوره عقد خیلی ذوق داشت ولی اونا ذوقشو تو وجودش کشتن... 

با این حال من دوسش داشتم برای همین به اون زندگی سگی که برام ساخته بودن پایان دادم. 


درخواست دوستی نده ممنون❤

شوهرم اون موقع فقط۱۸ سالش بود خیلی عقل خامی داشت، شوهرم دوره عقد خیلی ذوق داشت ولی اونا ذوقشو تو وجو ...

هعیییی باز خوبه همه چی درست شد

چرا اینقدر اونا باهات بدرفتاری میکردن؟؟ 

.‌‌‌‌عالم همه در محضر خداوند است

برا کسایی که زندگی مرفهی دارن شبیه رماناست ولی من همین ضربه زو اژ خانواده خوردم مادرم موهامو حوری میکشید الان ریزش مو دارم رفتارای مادر شوهرت رفتار مادرمو برام تداعی کرد 

برات آرزوی صبز میکنم

هعیییی باز خوبه همه چی درست شدچرا اینقدر اونا باهات بدرفتاری میکردن؟؟

واقعا نمیدونم عقده ای بودن، حتی وقتی قهر کردم با فامیلشون اومدن که مثلا منو ببرن، فامیلاشونم میگفتن که ما رفتارشونو میدونیم، شوهرم یه برادر ناتنی داره اسمش غلامه اسم زنش شهناز، اونوقت میگف که وقتی پدرمون رحمت خدا رفته سر نامادریمون که میشه مادر شوهر من بودیم انقد شهناز و اذیت میکرده که شب تار از پنجره فرار میکرده بیچاره یا چون تپل بوده شهناز مادر شوهرم بهش میگفته دسته قابلمه و اونم حتی ازار میداده چه برسه به من که عروس بودم... 

درخواست دوستی نده ممنون❤

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز