داییم تموم خواستگار های دخترش رو رد کرده و چندین بار هم دورادور به گوشمون رسونده که منتظر داداش منه
داداش منم اصلاا حتی یه ذره هم از این دختره خوشش نمیاد
حالا یه بار مامانبزرگم به شوخی به داداشم گفته بود نترس یه دعایی چیزی برات میگیرم عاشق مائده شی:/
همه هم میدونیم که خیلی دنبال این کارای جادو و جمبلیه
حالا داداشم اینقدر میترسه هر جا مامانبزرگم باشه فرار میکنه
همش هم با ما بحث میکنه که چرا این همچینه و من میدونم تهش بدبختم میکنه و این حرفا....
اقا مگه زوریه ازدواااج
خسته شدیم اینقدر درمورد این موضوع صحبت کردیم