بچه ها توی تاپیک ها قبلی گفتم داداشم با داییم باجناق بودن پارسال زنداداشم فوت کرد و بعد از یکسال و نیم برادرم داماد شد زنداییم خواهر زنداداشم دیگه روزگار ماراسیاه کرده تو روستا برای بابام اینا آبرو نگذاشته یک سال ونیم بهشون خبر فرستادیم بیایید لباس های بنده خدا رو جمع کنید نیامدن وقتی داداشم داماد شد مادرم اینا مجبور شدن لباس ها رو جمع کردن فرستادن بهزیستی حالا زندایی آیم جیغ میزده آی لباس های خواهرم آتیش زدن وبه خواهرم روز کار خوش نشون ندادن یکی یکی از بالا تا پایین همه ما را نفرین کرده مادرم خیلی مظلومه از برادرام پنهون میکرد حالا فهمیدن به مادر گفتن هم ارثتو خوردن هم آبرو برامون نگذاشتن میخام روی داییمون شکایت کنیم ارثیتو بگیریم
خب داداشتم خیلی زود ازدواج کرد،هر خواهر دیگه ای ام بود ناراحت میشد،علت مرگ زنداداشت چی بوده؟
ببخشید گلم ولی مردا خیلی بی وفان منتظرن سال زنشون بشه سریع برن روش زن بگیرن تازه بعضیا تا سال هم صبر نمیکنن اونایی ام ک صبر میکنن بخاطر حرف مردمه نه یاد زن مرحوم!
خب معلومه خانواده اون زن ناراحت میشه دیگه.
البته دیگه این رفتاراشون مسخرس
و اینکه چرا بهشون میگفتین بیاین لباسای اون مرحوم رو ببرن؟ زشته دیگه
بنده خدا رو از وقتی می‌خواستیم عقدش کنم متوجه بیماری کم خونی شدیدش شد به قرآن عقدش نمی کردن چون نامزدش کرده بودیم با هم فامیل هم بودیم بابام از روی غیرتش قبول نکرد پسش بدیم در اصل دایی آیم داداش مو یاد میداد اسم گذاشتید روی خواهر زنم باید بگیرینشبابام بنده خدا با پارتی تنوست عقدش درست کنه آخرش بعد ۲۵سال کبدش از کم خونی شدیدازکار افتاد فوت کرد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز