بیخیاله هیچی براش مهم نیس انگار پادشاهی رو تخت سلطنت و من مثه نوکر باید کارای اداریش کارای وام پیدا کردن ضامن ثبت نام وام چ بدونم خرید زمین پولشو میده و بقیش ب عهده کنه
یعنی من زندگیو کنترل نکنم بیچاره ایم
کل پولا و تصمیمات دست منه میگم بابا خودت مدیریت کن من مهم نمی‌کشه بذار بچه داریمو بکنم حس کنم زنم ولی چنان بعدش ضربه میخورم کل پولو حیف و میل می‌کنه
حتی برای خرید ماشین خودم نرم ی کلاه خوشگل سرش میذارن
درآمد خوبی داره و غر غر هم نیس خیلیم با محبت نیس ولی گیر بده نیست اهل خیانت و دود دمم نیس
مدیر مالی کرده تو رو برا خودش
من دوس دارم و خوشم میاد از اینجور کارا
کاش شوهر منم اینجوری بود، بخدا حاضر بودم پولاش دست من بود ک خودم حساب کتاب همه چیزو میکردم، ولی همه رو ب باد میده و جوش و غصه قسط و بدهیای عقب افتادشو من باید بخورم
وقتی اعتراض میکنم میگه هر آدمی تو چیزی استعداد داره تو زرنگی منم درآمدم خوبه منشی من باش فرض کن حسابدار ی شرکتی مدیریت کن
چه باحاله خوبه که خونه زندگی رو بزن به اسم خودت اینطوری خیالتم راحته که به باد نمیده
