دخترم به شدت اذیت میکنه و وابسته س همش گریه گریه نباید جم بخورم شوهرم از هفت صبح تا هشت شب سرکاره برمیگرده اینقد خسته س شام میخوره دوش میگیره میخوابه خانواده خودم و شوهرم دوسم ندارن ازم متنفرن هرجوری شده با تماساشون زجرم میدن یا همش کارای گذشته شون یادم میاد الان دخترم از هفت یه ریز گریه میکرد گرسنمه بود خواستم یه چیزی بخورم نذاشت کلی گریه کردم زنگ زدم شوهرم گریه کردم گفتم دیگه زیر این بدبختی دارم له میشم همش میگفت عیب ندارد عیب ندارد کاری ازش برنمیاد اونم حق داره ولی اندازه جهان دلم گرفته اینقد تنها باشی اینقد اذیتت کرده باشن حتی نخوای یه روزم بری اونجا تازه برم کارم صد برابر میشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نه نکردم عزیزم ولی میرم اونجا مثلا مامانم همش میگه برو برو بچه ت اینجا رو خراب کرد فلان کرد تو برو ا ...
میدونی الان بیشتر از دخترت خانواده ها روح و روانتو بهم ریختن ، رها کن بره وقتی تاثیر مثبتی روی حال و هوات نداره بدتر حالت بد میشه سعی کن بدون اونا بتونی خودتو جمع و جور کنی
عزیزم منظورم اینه که یه سری مسایل باعث شده به اینجا برسه که تحمل کارهای بچه براش سخت بشه باید اول اون مشکلات رو حل کنه از نظر من اولا بوش خیلی کوچیکه یعنی تازه زایمان کرده و بدنش ضعیفه به این ضعف باعث افسردگیش شده توی خونه تنهاست خوب تغذیه نمیکنه همسرش که باید کمک حالش باشه تایم زیادی رو بیرون از منزل هست و با عرض معذرت احتمالا روابط زناشویشون هم مشکل پیدا کرده و.....مسایل از این دست که باید کم کم رفع بشه که متاسفانه ایشون فرد دلسوز و آگاهی رو در کنارشون ندارن
واقعا لبریزم دخترمم از دیروز چندین باره ادویه و شیر خشک رو زمین ریخته
دخترم ما یه اصطلاحی داریم میگیم کسی که بچه کوچیک داره خونش باید بشه مسجد یعنی در اون حد خلوت وسایل رو از دم دستش بردار جاهای بالا بذار شیرش رو تو آشپزخونه روی اپن درست کن که دستش نرسه وسایل تزیینی رو تا وقتی. کوچیکه جمع کن بخدا هیچ اشکالی ندارد هر کس که بچه داره درک میکنه
عزیزم منظورم اینه که یه سری مسایل باعث شده به اینجا برسه که تحمل کارهای بچه براش سخت بشه باید اول ا ...
اره دقیقا متاسفانه بعد زایمان خیلی باهام بد رفتاری شد از جانب اطرافیان و افسردگیم شدید بود کم کم رفتم پیش مشاور دارم بهتر میشم اما باز یه روزایی میاد سراغم
قضیه ش مفصله خواهرم عروس خالمه بعد اینا کلا با ما مشکل داشتن چون بابام نمیخواست خواهرمو بده بهشون به شدت آدمای دروغگو و بدگو و... خیلی تو خونمون فتنه انداختن تا من ازدواج کردم خانواده خالم عروسی من نیومدن چندماه بعد من دخترعموشون ازدواج کرد همشون رفته بود خواهر منم معترض شده بود که من زنداداشتونم چرا عروسی خواهرم نیومدین خواهر شوهرش کلی بهش فحش داده بود دعواشون شد این وسط من باردار بودم یهو شوهر خواهرم زنگ زد گفت فلانی خانم سایه تو از زندگیمون کم کن فتنه نبینم پیام بدی خواهرت و اینا با چندتا فحش بد منم چون باردار بودم بهم شوک وارد شد وزن بچه م کم شد کلی دردسر کشیدم حالا مامانم و خواهرم مسخرممیکردن میگفتن مگه چی شده پشتم نموندن حتی مامانم بهم گفت دیگه دخترم نیستی حق نداری بهم زنگ بزنی وقتی اوضاعم وخیم شد دکتر گفت ممکنه بخاطر استرس و فشار روت بچه ت بمیره با خواهرم قطع ارتباط کردم و پدرمو در جریان گذاشتم
قضیه ش مفصله خواهرم عروس خالمه بعد اینا کلا با ما مشکل داشتن چون بابام نمیخواست خواهرمو بده بهشون ب ...
وای خدایا چه دامادی..خب دیگه چرا اول خواهرت حمایت کرد بعدشم پشتتو خالی کردن بنظرم حق داشتی ناراحت بشی عزیزم عیب نداره اگه پدرت و مادرت خوبن سعی کن اینو نادیده بگیری و بری بهشون سر بزنی عزیزم اگرم کلا خوب نیستن سعی کن بیشتر با همسر وقت بگذرونی و بری بیرون که روحیت هم عوض بشه🌷
وای خدایا چه دامادی..خب دیگه چرا اول خواهرت حمایت کرد بعدشم پشتتو خالی کردن بنظرم حق داشتی ناراحت بش ...
پدرم خوبه تا فهمید ماجرا رو اومد بهم سر زد به دامادمون زنگ زده بود دفعه آخرت باشه دور دخترم میبینمت بلایی سر بچه ش بیاد ببین چیکارت میکنم دلمم براش تنگ شده اما اینقد اخلاق مامانم بده باهام اونجا احساس اضافه بودن میکنم