امروز با مشاورم صحبت کردم درباره درس ها و خب؟
گفت این جوری پیش بری کلامون میره تو هم :) جوری حالم بد که مشاورم فهمیده تمرکز ندارم !
شب ساعت ۴ میخوابم ۹ نشده بیدارم و ظهر نیم ساعت تو خواب و بیداری !
جدیدا شب ها خواب هم میبینم و امان از ذهن شلوغ!
امشب داشتم از پله ها میومدم پایین که شنیدم بابام به مامانم میگه فکر نمیکردم این قدر بی عرضه باشه! کی؟ من !
از چشم خانواده افتادم ! کراشم دوسم نداره ! و خب خیلی وقته از اینی که هستم خستهام ! شاید چون ده بار بلند شدم و بدتر خوردم زمین:)
شاید هم توهمیام و این حباب داره میترکه!,
این روزها دوست نداشته شده ترین آدم روی کره زمینم :)
و تنها چیزی که میدونم خستهام !
این بار بلند نمیشم
سینه خیز میرم !