من قبل ازدواج یکیو دوست داشتم پسره همسن خودم بود خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ولی به خاطر عقاید مزخرف خانوادم نتونستیم ادامه بدیم و کات کردیم خانواده ام توقع داشتن پسری که هنوز ۱۸. ۱۹ سالش بیشتر نیست بیاد خواستگاریم
ولی خب جفت مون سن مون کم بود
منم میرفتم دانشگاه
خانوادم خیلی بلا سرم آوردن ب خاطر اینکه باهاش دوست بودم کلی کتک میخوردم سیمکارتمو شکستن هرجا میرفتن من خونه بودم در خونه رو از روم قفل میکردن تا یه جایی پیش رفته بود که میخواستن تعقیبم کنن .گذشت واسم شهریور امسال خواستگار اومد
منم ب بابام گفتم نمیخوام فعلا ازدواج کنم بابام گفت من برم تحقیق کنم خوب باشه حق نداری رو پسره عیب و ایرادی بذاری
چون یکیو دوست داشتم شوهرم دادن که اون از سرم بیوفته خلاصه دوماهه تو عقدم
دیروز از وقتی رفتم دانشگاه واسه اولین بار بابام اومد دنبالم یکم دیر کلاسم تموم شد
بابام شک کرده بهم سوال پیچم میکنه فک میکنه من هنوز با کسی هستم
دیشب داشتم تو اتاق با شوهرم حرف میزدم ساعتای ۱۱ اینا بود مامانم پیام داد گفت زود تمومش کن وگرنه بابات میخواست بیاد بزنتت من نذاشتم.
من به خاطر کارم سرم تو گوشیه ولی ب غیر از شماره شوهرم و خانواده ام و خانواده شوهرم شماره هیچکس دیگه تو گوشیم نیست نمیدونم چیکار کنم حالم خیلی بده 💔💔😞
۱۹ سالمه میگن درستو ول کن برو کار کن
قسط وام ازدواجتو بده....انگار من به دست و پا شون افتادم گفتم الا و بلا همین الان شوهر میخوام