اون از دیشبش ک بدون اجازه من خانوادشو دعوت کرد
من خانواده خودمو بعد مااه ها دعوت کردم دو رهم باشیم راحت باشیم
اون فورا رفت ب باباجونش گفته بود اونام گفته بودن ماهم میایم شوهرمم گفته بود باید برا شام بیاین
آخر شبم مادرشوهرم از شدت حسادت ک پسر کوچک خوواهرم پیشم موند ازم خداحافظی نکرد
امروز صبح شوهرم با عجله صبحانه خورد و رفت پیششون
من چیکااارش کنم ی راه حل بدین شوهرم رو درست کنم
خانواده شوهرم خیلییی فضولن خیلی ازش سوال میپرسن اونم سادست همه چی میزاره کف دستشون