2777
2789
عنوان

مرد چهل ساله ی سرمایه دار به دخترعموم پیله کرده بود

| مشاهده متن کامل بحث + 1405 بازدید | 63 پست

دخترعموم‌ میگفت هر روز میشینه باهام پاسور بازی میکنه ؛ فیلم میبینه  ؛ میوه پوست میکنه میگه باهم بخوریم 

و قشنگ تموم تایماشو با دختره پر میکرد... 

البته میگم مرده قیافه نداشت ولی دختر عموم ریزه میزه و خوشگل بود مرده دو متر قد و هیکل داشت 

... بعضی روزام دخترعموم میگفت حس میکنم دوسش ندارم 

ولی خیلی حساسم دلم نمیخواد جز من به کس دیگه ای نگاه کنه .. همش بغضش می‌گرفت میگفت اگه مامان باباهامون پول داشتن و بابام تو بچگی طلاق نمی‌گرفت و ولم نمی‌کرد 

الان سرنوشتم اینجوری نشده بود یا اگه سپهر تو تصادف نمی‌مرد زندگیم جور دیگه ای رقم می‌خورد 

مرده خداییش چشم پاکم بود هروقت من میرفتم خونشون 

میرفت بیرون

ولی یه رفیق دیگه داشتیم اسمش ساناز بود خیلی دختره کثیفی بود میخواست مخ احسان رو بزنه و همش سعی داشت میونه دخترعموم با مرده رو بزنه...

یه روز تولد دوس پسره ساناز بود

اومد دخترعموم عسل و منو هم دعوت کرد

عسل چون میدونست احسان حساسه بهش نگفت میرم تولد 

چون احسان همش میگفت با ساناز نگرد دختره خرابیه 

حس میکنم تو اون تولد ساناز یواشکی از عسل عکس گرفت و فرستاد واسه احسان.. چون احسان تغییر کرده بود 

به عسل میگفت من شوهرت نیستم ما فقط رفیقیم 

قبل این ک مخ عسل رو بزنه همش از عشق و ازدواج حرف می‌زد ولی الان شده بود رفیق

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


دخترعموم‌ میگفت هر روز میشینه باهام پاسور بازی میکنه ؛ فیلم میبینه ؛ میوه پوست میکنه میگه باهم بخور ...

اسی خدایی داستانه یا واقعیه؟ حس میکنم فیلم ترکی شد

من از ریاضی متنفرم ولییییییی عاشق پول شمردنم😂
2805
دخترعموم‌ میگفت هر روز میشینه باهام پاسور بازی میکنه ؛ فیلم میبینه ؛ میوه پوست میکنه میگه باهم بخور ...

وااا چ آدمایی....

به دختر عموت بگو سریعاا ازش فاصله بگیره..‌

ناشنوا باش وقتی کهـ به آرزوهای قشنگت میگن محالهـ💘🍀✨ ️ 

وضعیت داشت کم کم تغییر میکرد اول که عسل اصلا بهش حسی نداشت ؛ بعد بخاطر وضعیت مالی خودش و سمج بودن مرده قانع شد ک قبولش کنه مرده هم بهش اطمینان داده بود ک عاشقتم و واست مزون میزنم و ب نوعی محکمت میکنم که چ تصمیم بگیری با من بمونی چ نخوای بمونی بخوای با یه جوان ازدواج کنی به اون استقلال کامله برسی .. ولی دیگه کار از کار گذشته بود عسل حساس تر شده بود اینم بگم مرده هر روزه خدا پیشونیشو می‌بوسید و بهش میگفت خیلی دوست دارم

یعنی روزی نبود دخترعموم این حرفو ازش نشنوه ..

خدا این ساناز رو لعنتش کنه نمیدونم چیکار کرد اخلاقای مرد تغییر کرد تقریبا عید بود همه امون قرار گذاشتیم دخترونه پاشیم با تور بریم شمال عسل هرچقدر به احسان گفت پول بزن میخوام برم شمال مرده هی گفت زدم دختره چک میکرد میدید پول ب حسابش نیومده باز زنگ میزد باز اون میگفت زدم این میدید چیزی نیومده جلوی ما رنگش قرمز و آبی میشد 

اون میگفت زدم این باز نگا میکرد میدید چیزی نیومده

خلاصه جلوی لیدرمون آبروش رفت مرده هم پیام داد عزیزم شماره کارتت رو خودم دارم دوباره نفرس! فرداش ک زنگ زد دخترعموم کلی فحشش داد ک چرا اینجوری کردی خب میگفتی نمیزنم معنی این رفتار یعنی چی یه سکه ی پولم کردی

خلاصه بعد این که دخترعموم سرش داد زد و فحش داد و اینارو گفت شديدا پشیمون شد و احسانم سریع اومد دنبالش 

بعدا دخترعموم میگفت رفتم کلی گریه کردم و توضیح دادم بهش ک غرورمو شکست برا همین فحش دادم...

دیگه از اون روز دخترعموم ازش چیزی نخواست حتی اونم میخواست چیزی بخره واسش یا پولی بزنه این نمیذاشت ..

یکی دو ماه گذشت تولد دخترعموم بود توقع داشتیم احسان یه تولد بزرگ بگیره سوپرایزش کنه ولی دخترعموم قسم می‌خورد میگفت حتی اون روز خونه هم نیومد 💔

ولی دیگه دخترعموم انقد عاشقش بود فردا ک احسان اومده بود دخترعموم سریع بغلش کرده بود 

ولی هزاران تیکه شده بود... 

بالأخره دخترعموم فهمید ک احسان دیگه دوسش نداره ...

و خودش یه شب چمدون هاشو بست و جدا شد قبل این که رک بهش بگه برو.. ولی خب خیلی داغون شده بود و دلش شکسته بود احسانم دیگه هیچوقت بهش زنگ نزد و حتی دلیلی هم نگفت !!!! چرا اومد چرا یهویی خواست جدا شه 

چرا میگفت دوست دارم

دخترعموم سره اون واقعأ خیلی داغون شد 

اصلا هزار تومنم ب چشمش نمی اومد در این حد داغون شد میگفت کاش اصلا باهاش آشنا نمی‌شدم این گوشی و کادو ها و کلاس خیاطی و لوازم خیاطی هیچکدوم ارزش اینو نداشت ک دلم اینجوری بشکنه عاشقم کنه و ولم کنه 

هرچقدر چشم به راه احسان موند از احسان خبری نشد..

حتی بعده جداییشون چن بار دخترعموم دلش صبر نمی‌کرد میکوبید میرفت تا یه شهر دور ک احسان رو ببینه بعد هرچی احسان میخواست بهش کادویی بده یا حداقل پول بلیط فرودگاه رو حساب کنه دخترعموم نمیذاشت 

و روز تولد احسان برعکسه احسان دخترعموم گرونترین کادو رو واسش خرید و سوپرایزش کرد ...

یه بار ک عسل خون گریه میکرد احسانم گریه اش گرفته بود و گفته بود منو ببخش با روح و روانت بازی کردم..

هنوزم ک هنوزه دخترعموم عاشقه احسانه و چشم ب راه پیام اون.. ولی از اون خبری نیست

هرچقدر بهش میگیم فراموشش کن نمیتونه 

البته اینم بگم احسان ب خیلی از قول هاش عمل نکرد ماشین و فلان میخرم بهمان میخرم نخرید واسش ؛ دخترعموم خودش واسه خودش مزون زد

نظرتون چیه؟ بنظرتون چرا اینجوری شد؟

الان من خودم سره همین قضیه میترسم با کسی دوست شم یا ب کسی اعتماد کنم ک همین بلایا سره من بیاد

بنظرتون احسان دوسش داشت؟

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته