وضعیت داشت کم کم تغییر میکرد اول که عسل اصلا بهش حسی نداشت ؛ بعد بخاطر وضعیت مالی خودش و سمج بودن مرده قانع شد ک قبولش کنه مرده هم بهش اطمینان داده بود ک عاشقتم و واست مزون میزنم و ب نوعی محکمت میکنم که چ تصمیم بگیری با من بمونی چ نخوای بمونی بخوای با یه جوان ازدواج کنی به اون استقلال کامله برسی .. ولی دیگه کار از کار گذشته بود عسل حساس تر شده بود اینم بگم مرده هر روزه خدا پیشونیشو میبوسید و بهش میگفت خیلی دوست دارم
یعنی روزی نبود دخترعموم این حرفو ازش نشنوه ..
خدا این ساناز رو لعنتش کنه نمیدونم چیکار کرد اخلاقای مرد تغییر کرد تقریبا عید بود همه امون قرار گذاشتیم دخترونه پاشیم با تور بریم شمال عسل هرچقدر به احسان گفت پول بزن میخوام برم شمال مرده هی گفت زدم دختره چک میکرد میدید پول ب حسابش نیومده باز زنگ میزد باز اون میگفت زدم این میدید چیزی نیومده جلوی ما رنگش قرمز و آبی میشد
اون میگفت زدم این باز نگا میکرد میدید چیزی نیومده
خلاصه جلوی لیدرمون آبروش رفت مرده هم پیام داد عزیزم شماره کارتت رو خودم دارم دوباره نفرس! فرداش ک زنگ زد دخترعموم کلی فحشش داد ک چرا اینجوری کردی خب میگفتی نمیزنم معنی این رفتار یعنی چی یه سکه ی پولم کردی
خلاصه بعد این که دخترعموم سرش داد زد و فحش داد و اینارو گفت شديدا پشیمون شد و احسانم سریع اومد دنبالش
بعدا دخترعموم میگفت رفتم کلی گریه کردم و توضیح دادم بهش ک غرورمو شکست برا همین فحش دادم...
دیگه از اون روز دخترعموم ازش چیزی نخواست حتی اونم میخواست چیزی بخره واسش یا پولی بزنه این نمیذاشت ..
یکی دو ماه گذشت تولد دخترعموم بود توقع داشتیم احسان یه تولد بزرگ بگیره سوپرایزش کنه ولی دخترعموم قسم میخورد میگفت حتی اون روز خونه هم نیومد 💔
ولی دیگه دخترعموم انقد عاشقش بود فردا ک احسان اومده بود دخترعموم سریع بغلش کرده بود
ولی هزاران تیکه شده بود...
بالأخره دخترعموم فهمید ک احسان دیگه دوسش نداره ...
و خودش یه شب چمدون هاشو بست و جدا شد قبل این که رک بهش بگه برو.. ولی خب خیلی داغون شده بود و دلش شکسته بود احسانم دیگه هیچوقت بهش زنگ نزد و حتی دلیلی هم نگفت !!!! چرا اومد چرا یهویی خواست جدا شه
چرا میگفت دوست دارم
دخترعموم سره اون واقعأ خیلی داغون شد
اصلا هزار تومنم ب چشمش نمی اومد در این حد داغون شد میگفت کاش اصلا باهاش آشنا نمیشدم این گوشی و کادو ها و کلاس خیاطی و لوازم خیاطی هیچکدوم ارزش اینو نداشت ک دلم اینجوری بشکنه عاشقم کنه و ولم کنه
هرچقدر چشم به راه احسان موند از احسان خبری نشد..
حتی بعده جداییشون چن بار دخترعموم دلش صبر نمیکرد میکوبید میرفت تا یه شهر دور ک احسان رو ببینه بعد هرچی احسان میخواست بهش کادویی بده یا حداقل پول بلیط فرودگاه رو حساب کنه دخترعموم نمیذاشت
و روز تولد احسان برعکسه احسان دخترعموم گرونترین کادو رو واسش خرید و سوپرایزش کرد ...
یه بار ک عسل خون گریه میکرد احسانم گریه اش گرفته بود و گفته بود منو ببخش با روح و روانت بازی کردم..
هنوزم ک هنوزه دخترعموم عاشقه احسانه و چشم ب راه پیام اون.. ولی از اون خبری نیست
هرچقدر بهش میگیم فراموشش کن نمیتونه
البته اینم بگم احسان ب خیلی از قول هاش عمل نکرد ماشین و فلان میخرم بهمان میخرم نخرید واسش ؛ دخترعموم خودش واسه خودش مزون زد
نظرتون چیه؟ بنظرتون چرا اینجوری شد؟
الان من خودم سره همین قضیه میترسم با کسی دوست شم یا ب کسی اعتماد کنم ک همین بلایا سره من بیاد
بنظرتون احسان دوسش داشت؟