بچه ها یه دخترعمو دارم ۲۰ سالشه بنده ی خدا یه سال بعد عروسیش شوهرش تصادف کرد مرد ؛ حالا اینا بماند بعده شوهرش یه مرده ۴۰ ساله بهش پیله شده بود ک عاشقتم خودم مثل کوه پشتتم نیتم خیره دخترعموم هرچقدر بلاکش میکرد بازم مرده روزی ۱۰ بار زنگ میزد و پیام میداد ک خودم واست مزون میزنم ( مرده هم سرمایه دار بود ) برا رفت و امدت راننده شخصی در اختیارت میذارم فقط بله رو بگو واسه دختره سریع حیوون خونگی گرفته بود ؛ دخترعموم خیلی خوشگل بود مرده خیلی خیلی از لحاظ قیافه عقب بود با این که ۴۰ سالشه انگار ۵۰ ساله دیده میشه ولی آخرین مدل ماشین زیر پاش.. خودشم سابقه ی یه ازدواج ناموفق داشت ؛ هر روز کادو های گران قیمت میخرید واسش یه روز دیدم دختره گوشی آیفون پرومکس دستشه ؛ بخاطر نداری کم کم ترغیب میشد .. همش می اومد بهم میگفت نميدونم چیکار کنم از یه طرف شديدا ب یه حامی نیاز دارم تو زندگیم از یه طرف باهاش بیرون ک میرم گریه ام میگیره ...ولی مرده اونقدر باهاش مهربون بود ک دخترعموم هروقت بعده قرار می اومد کلی خوراکی و کیک و پاستیل و این چیزا می آورد و هر روز صبح با صدای زنگ تلفن مرده از خواب پامیشد
یه روز اومد بهم گفت با احسان خونه اجاره کرده بعده این که باهم رفتن زیر یه سقف ؛ دختره باز نمیذاشت مرده بهش دست بزنه..مرده هم انقد مهربون بود اصراری نداشت
البته اینم بگم از آشناییشون تا هم خونه شدنشون کمه کمش ۷ ماه گذشت تا دخترعمومو قانع کنه که اگ با من باشی ب همه چی میرسی...بهش گفته بود مزون میزنم ؛ ماشین میخرم ؛ فلان اثاث رو میخوام بخرم واسه خونه از کدوم مبلا خوشت میاد هر رنگی تو دوس داری انتخاب کنم
دخترعمومم از اونجایی که پدر و مادرشم طلاق گرفته بودن هرکدوم سرشون به زندگیه خودشون با زن و شوهراشون گرم بود دخترعموم نمیتونست بعده مرگ شوهرش بره پیش اونا زندگی کنه یه مدت خونه ی ما بود یه مدت خونه ی مادرش یه مدت خونه ی پدرش کلا اسیر شده بود
خودشم چون هزینه ی کلاسای خیاطی و لوازم خیاطی نداشت گیره شغلش بود !!! ولی ب شدت تو خیاطی با استعداد بود
هستین بقیه اشو بگم؟