یه روز رفته بودم پاساژ ، یه مردی دنبالم افتاده بود راستش خیلی مرد با نمکی بود و داخل طبقه رفتم تو یا مغازه و بعدش دیگه گمش کردم وقتی اومدم بیرون داشتم اسنپ میگرفتم که مرده اومد خیلی خیلی محترمانه گفت که ازت خیلی خوشم اومده منم گفتم که شرمنده
خیلی اصرار کرد چرا دروغ بگم منم خوشم اومد ولی بهش گفتم آقا من کلا دوست پسر اینا نمیخوام گفت دوست معمولی مرده خیلی وعض مالیش خوب بود ماشینش جک بود
یه چند وقتی با هم حرف زدیم و هر وقت میدیدمش برام ولی کادو میخرید و نوتلا و گل اینا و واقعا ازش خوشم اومد یه روز که رفتم ببینمش رفت از مغازه چیزی بگیره گوشیش زنگ خورد نوشته بود خونه جواب ندادم دیدم بعدش پیام اومد کجایی عزیزم چرا جواب نمیدی اومدی خونه مرغ ۲ کیلو بخر
بعدش دوباره زنگ زد و گذاشتم رو ایفون و هیچی نگفتم دیدم یا خانوم پشت گوشیه و میگه عزیزم بچه ها دلشون مرغ میخواد واسه ناهار فردا تموم شده
بعدش سری پیاده شدم و رفتم بدون هیچ حرفی گفتم تو متاهلی گفت نه بهت توضیح میدم
همونجا زدم تو گوشش و قطع رابطه کردم خیلی حس بدی دارم نمیدونم چیکار کنم
دارم میمیرم از عذاب وجدان حس میکنم به هم جنس خودم خیانت کردم نمیدونم چیکار کنم