ایشون سرکار بود، گفت صبر کن شیفت من تموم بشه این هفته میام دنبالت خودم، تنهایی برنگرد بار اول
بعد من دیدم همه هم اتاقیا و هم هکلاسیام دارن برمیگردن
تو خوابگاه تنها بودم و خیلی اذیت میشدم
هرچیم دنبال بلیط هواپیما بودیم پیدا نمیشد
گفتم من با همکلاسیام که همشهری خودمن (پسر بودن) برمیگردم (با اتوبوس)
من صندلیای جلو میشینیم اونا اصن عقب
حرفم نمیزنم باهاشون ولی خیالت راحته تنها نیستم
یککک دعوایی سر من در آورد و تلفنو قطع کرد و فلان..
منم سه روز تنها بودم گریه میکردم، خودشم تا میخواست بیاد دیگه فرجه های من تموم شده بود
منم مجبور شدم بلیط اتوبوس گرفتم تنهایی اومدم
وقتی خبردار شد رسیدم کارشو ول کرد اومد خونه جوری درو کوبید که کل ساخت
مون لرزید