جوری که جونم به لبم رسیده و عصبانیتم هرلحظه ممکنه فوران کنه
حس میکنم از فشار کاری زیاد کم صبر شده و وقتی هم میاد خونه مث مرده ها میمونه فقط غذا میخوره میخوابه
حدود دو سه هفته س اینجوریه شبم باید بره تهران تا دوروز اجناس مغازه ش بخره
نمیدونم چیکار کنم دلم بزرگتر بشه و صبرم بیشتر
میشه بهم بگین چجوری حالمو خوب نگه دارم تو این شرایط؟
امیدمو دارم ازش میبرم و دیگه دوسش ندارم
و از رفتاراش خسته شدم و در روز یبارم زنگ نمیزنه حالمو بپرسه با اینکه من زنگ میزنم،هرکار داره پیام میده ولی همش کارای زوری مامانش میره انجام میده
بهش یاد ندادن با خانمش محترم رفتار کنه و عشق بورزه