آسمان
دریا
خانواده
مادر
پدر
عشق قدیمی
ماه
کهکشان
خانه ی پدری
ثروت
شوهر عمم اومده بود خونمون کتش رو دراورده میگه چوب لباسی کجاست گفتم پشت در رفت تو اتاق میگه چرا فرش رو جمع کردید چرا ساعت خواب مونده چرا سقف نم داده میخواستم چارپایه رو بردارم بکوبم تو سرش که یدفعه گفت قهوه داری یا چای انگار اومده کافه.. کلافه شدم جاروبرقی رو روشن کردم و شروع کردم به جارو کشیدن
خرمالو
چایی نبات
مادر
هوای ابری
صدای اذان
صدای وزش باد میون برگ ها درخت بلوط
رمان بینوایان
همسایه
عشق
دعا
یه کاغذ کنار بخاری گذاشته بودم که کارهای روزانمو داخلش بنویسم برای این که ترغیب بشم و روزمو خوب شروع کنم رفتم گل خریدم پرده رو دادم کنار که نور بتابه به گلدونم و شروع کردم یه قرمه سبزی خوشمزه درست کردم که عطر پونش ادمو مست میکرد ساعت حدود ۱۰ شد گربه نازم از خواب بیدار شد یه شیرکاکائو ریختم واسه خودم و با ملوسک رفتیم نشستیم زیر نور مهتابی
با دوست پسرم دعوام شد شروع کردم به قضاوت که تو ادمی هستی که وقتی از شرکت میای فقط بلدی بری لم بدی زیر‌پتو و فوتبال کره جنوبی رو نگاه کنی و اصلا به درد و دل‌من توجه نمیکنی هر وقت هم میگم حالم خوب نیست میگی چای نبات بخور
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
4 ثانیه پیش
4 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز