نمیدونم
بخدا هیچکدوم از این قضایا نبود
یه زایمان وحشتناک بد داشتم
بچه م نیاوردن بردن ان ای سیو
فردا ترخیص ار پشت شیشه دیدمش
از روز سوم زایمان رفتم با اون همه بخیه شیرش بدم بالا سرش باشم
یک هفته ببین میومدم خونه نه میومدن بهم سر بزنن نه یه آب دستم بدنه تلفن بهم میکردن حال بچم بپرسن
دخترمم پیله میکرد مشقام تو بگو
مادرشوهرم معلم کلاساول بوده گفت من میگم یک روز گفت دید سخته دیگه محلمون نکرد
مادرم میخواست بگه دخترم گفت فقط مامانم
با اون بخیه ها و بیمارستان رفتن و اومدنتم مشقایدخترمم میگفتم
دیگه پسرم ترخیص شد اومدن ده پقیقه دیدنش و رفتن تموووم تا الان که ۲ ماهشه ندیدمشون
زنگم نمیزنن
چه وقتایی که گرسنه بودم بو غذا راه مینداخت و انگار نه انگار زن زائو یا حامله طبقه پایینه
با دوستم درد دل کردم هرچی خواستم گفنم آروم شدم مثلا مه اونم شوهرم دید
اینم از وضعیت الانم ضوهرم کنارم بود که اونم میکه از چشمم افتادی تو این شرایط وحشتناک شنیدن این حرفا برام سختخ