پنج شنبه بحثمون شد در حد کتک کاری ام رسید؛چندبار مشت زد تو سرم و کتفم که هنوز خیلی درد میکنه و کبوده؛هی بهش میگفتم چته چرا اینجوری میکنی با زندگیمون دردت چیه خستم کردی!!گف خسته شدی برو خونه ی بابات،از زندگیم گمشو بیرون🙂چندبار اینو تکرار کرد…منی که همیشه صدمو گذاشتم براش
از فرداش هی اومد معذرت خواهی که اشتباه کردم و عصبانی بودم ولی من یه کلامم از اون روز باهاش حرف نزدم هیچوقتم تا حالا انقد طولش نداده بودم قهرمونو ولی اینبار واقعا دلم شکست چون من همش عین اسپند رو آتیشم ک خوب باشیم خوب زندگی کنیم ولی اون همش باهام بد تا میکنه
از یه طرفه جنگیدن واقعا خسته شدم…نمیدونم تا کجا ادامه بدم این قهرو ک به خودش بیاد