خلاصه همینجوری فقط دعا میکردم ک خدایا مگه تو خدا نیستی چرا منو نمیکشی چرا میخوای خودکشی کنم برم جهنم😐
هرروز بیدار میشدم می دیدم زنده ام اصلا دیونه میشدم میرفتم قرص میخریدم نمیدونم سم میخریدم شرایط رو مهیا میکردم برای خودکشی هر سری ی مسئله ای پیش میومد نمیشد.تا اینکه ی شب همه چی فراهم بود ک صبحش اینکارو کنم .قبل خواب هم بازم کلی گریه کردم ک تو خدای من نیستی تو باعث شدی. خودکشی کنم تو این همه مشکلات ریختی تو سرم .تو اگه خودت منو میبردی نیاز نبود خودکشی کنم و از این حرفا
خلاصه شب خوابیدم.ی دفه از خواب بیدار شدم بدون اینکه ساعت رو نگاه کنم فهمیدم ساعت سه و نیمه