تلخ ترین حرفی که از مادر شوهر شنیدی

عزیزم چرا باید خبر داشته باشه؟ چرا باید بهشون بگین تو اقدامیم

خودتون باعث شدین بفهمه و فکر کنه کیه که می‌تونه راجع به زندگیتون نظر بده

مادرشوهرم در کل دلسوزی هست و مهربون ولی متاسفانه زیادی رکه و یه وقتایی بی فکر حرف میزنه.من هنوز بچه نداشتم گفت فعلا بچه نیاریا من خندیدم گفتم چرا؟ گفت شما سرطان توی خون تون هست میدی به بچه(مادرم و خواهرزاده ام به خاطر سرطان فوت شدن).اصلا به روی شوهرمم نیاوردم که چقدر شکستم می ترسیدم خودشم هم عقیده باشه  سال بعدش بچه دارشدم یهو جلو همه گفت من نگران این بچه ام مریضی نداشته باشه شوهرم گفت چطور اونم همون جمله تکرار کرد شوهرم منفجر شد جوابشو داد و تمام 

فقط داد زدنش🤣😂

خدا ازش نگذره 

روانیه 🤣😀

ما قصد بچه دار شدن نداشتیم فعلا

انقدر چرت و پرت گفت ما هم گفتیم باشه بعد من داشتم میرفتم آزمایش قبل بارداری منو دید چون یه سره تو خونه ما بود😏 بعدم دیگه ول نکرد هر روز هر روز آمار گرفت 

وای وای چقدر فضوله

مادرشوهر منم همینه همش میگه بچه بیارین بچه بیارین

ما هم قصدشو نداریم پس بچه‌ای درکار نیست😂

ازم پرسید گفتم روز..پریود هستم فکرمیکردم مثل مادرم میخواد دلسوزی کنه و هوامو داشته باشه..تصوراتم به فنا رفت🙂

اها

نترسیدی تهمت بزنه

شوهرم یک اخلاق خیلی بدی داشت البته الان خداروشکر ترک کرده ولی همون تایم هیچکس جز من خبر نداشت همون تایمی که حالم بد بود مادر شوهرم هم سر اینکه من نرفتم کارای کشاورزی رو بکنم به این و اون کله من رو میکرد همون وقت ها رفتم باهاش به دعوا گرفتم وسطش گفت من نمیدونستم اخلاق تو با پسرم خیلی فرق می‌کنه اخلاق پسرم خیلی خوبه . نخواستم آبروی شوهرم و اون نگاهی که مادرش بهش داره خراب بشه برای همین چیزی نگفتم ولی هیچ وقت به خاطر قضاوت کردن های بی حاش نمیبخشمش